23

602 79 7
                                    

‌تهیونگ جوری که انگار غافلگیر شده باشه به عکس نگاه کرد. بعد خودش رو جمع و جور کرد و کاملا بی روح شد.

_ ‌اینو از کجا پیدا کردی؟

+ کجاش مهم نیست. فقط بگو این دختر با تتوی مشابه تتوی تو و جونگکوک چه نسبتی با شماها داره؟

تهیونگ هر دو دستش رو داخل جیب پالتوش فرو کرد.

_ این تتوها یه جور نماد خانوادگی و وفاداری خاندان جئونه. جئون بزرگ، هنوز وقتی که به این قدرت نرسیده بود، بیشتر وقتشو توی قمارخونه ها میگذروند...اون همیشه پیک حکم میکرد و برنده میشد، حتی وقتی که هیچ کدوم از پنج تا کارتش پیک نمیومد. اون خال لعنتی از همه بیشتر به جئون وفادار بود.

تمام مدتی که تهیونگ در این مورد حرف میزد نیشخندی روی لبش بود.

+ یعنی اینم یکی از شماهاست؟

_ نه...اونم مثل منه...بچه ی یکی از معشوقه های خارجی پدرم...مدتهاست از ما جدا شده و از کره رفته.

+ پس یعنی هیچ خطری نداره؟

تهیونگ خندید.

_ نه..معلومه که نه. اون از اولم از همه ی این دستگاه متنفر بود اما تو از کجا میشناسیش؟

+ مهم نیست.‌ برف داره بیشتر میشه.بهتره بریم.

_ ولی تو هنوز جواب منو ندادی... میای پیش من یا ترجیح میدی با من بجنگی؟

هیچوقت قرار نبود بیام پیش تو تهیونگ.
درسته که جونگکوک خیانت کرد و قلب منو شکوند اما من هنوزم وقتی به اون چشمهای درخشان فکر میکنم قلبم می‌ریزه.
اگر قرار باشه هیچوقت پیش اون نباشم دلیلی نمیشه که بیام کنار تو.

دلم میخواست همه ی این هارو بهش بگم اما حسی در من مانع از این میشد.

فکر میکردم حرفام زیادی بی رحمی باشن برای اون چشمهای غمگین و رنج کشیده.

این عجیب بود که دلم برای اون می‌سوخت.

سکوت کردم و گذاشتم خودش از سکوتم و چشمهام حرفمو بخونه.

پوزخندش بلاخره از رو لب پاک شد.

چند ثانیه بعد گوشیو برداشت و با کسی تماس گرفت.

_ شروع کنین.

فقط همینو گفت و چند قدم از من دور شد.

_ تو باید از اینجا بری لیدی...بهت یک دقیقه وقت میدم تا جایی که میتونی ازم دور شی.

از تعجب دهانم باز مونده بود.

+ چی-چی داری میگی؟

_ بهت گفته بودم جات پیش من امنه..اما حالا که تو این امنیت رو نمی‌خوای ، چاره ای ندارم با تو هم جوری رفتار کنم که با بقیه میکنم.

The lost dreamsWhere stories live. Discover now