کلید در رو انداختم و بی حرکت موندم.
+ میدونی..انگار یه نفر داره توی گوشم میگه کار درستی رو نمیکنیم.
هنوز دستمو نچرخونده بودم. منتظر موافق بودن جونگکوک با حرفم بودم تا سریع کلید رو دربیارم و از اونجا دورشیم.
اما خب اون برخلاف تصور من فکر میکرد:_ فقط این در لعنتی رو باز کن قبل از اینکه کسی ببینتمون لیسا!
+ اما من هنوزم مطمئن نیستم باید انجامش بدیم یا نه؟!
_ چه مزخرفی داری میگی؟ ما قبلا حرفامونو زدیم...پس بازش کن!
اگر اون اینجا نبود صد در صد پشیمون میشدم و برمیگشتم.
دندونامو از حرص بهم فشردم و گفتم:
+ ازت متنفرم جئون جونکگوگ!و کلیدو چرخوندم و درباز شد.
_ منم همینطور...چراغا کجاست؟
چشمامو بالا انداختم و پوفی کردم و سمت کلید چراغ برق رفتم و اون رو روشن کردم.
همونطور که انتظار میرفت خونه بهم ریخته بود.
روی زمین چندتا شیشه ی مشروب افتاده بود، ظرفای نشسته توی سینک قرار داشتن، لباسای مچاله شده روی مبل پخش و پلا بودن.زیر لب طوری که کوک نشنوه گفتم:
+جیمین...تو کی ادم میشی پس؟جونکگوگ به آرومی دور تا دور خونه قدم زد و بعد رو به روی من ایستاد:
_ از کجا شروع کنیم دکتر؟به سمت اتاق خواب جیمین اشاره کردم.
+ بریم سراغ کمد و کشوهای اتاقش.
با تردید در اتاقشو باز کردم.
برخلاف پذیرایی وضعیت اتاق خواب بهتر بود و همه چیز سر جای خودش قرار داشت.
روی یکی از دیوارای اتاق یه پوستر از عکس جیمین بود.
رو به روش ایستادم و بهش نگاه کردم.
خجالت میکشیدم که بدون اجازه وارد خونه ش شدم و قراره تجسس کنم._ زل زدنو بذار برای بعد...در این کمدا قفله.
چشم از عکس جیمین برنداشتم:
+ واقعا مجبوریم این کار رو کنیم؟جونکگوگ با حرص آهی کشید و با قدم های محکم سمت من اومد و جلوم ایستاد، طوری که دیگه نمیتونستم به اون پوستر نگاه کنم.
دستشو توی موهاش برد و گفت:
_ چاره ی دیگه ای هم داریم بنظرت؟سرمو به نشونه ی نه تکون دادم و چرخی به اتاق زدم و دنبال کلید گشتم.
+ تو اگه باشی کلید کمدتو کجا میذاری جونکگوگ؟
_ من هیچوقت توی خونه ای که تنها زندگی میکنم در کمدامو قفل نمیکنم.
چشمم به پاتختی ها افتاد. کشو رو باز کردم ولی بجز چندتا کاغذ و پاکت چیز دیگه ای توش نبود.
YOU ARE READING
The lost dreams
Fanfiction_ ازم فاصله بگیر جئون جونگکوک..نمیخوام دلم رو به کسی ببازم که ازش میترسم! چشمهای تو، توی خاطراتِ بد من هستن و من این خاطرات رو نمیتونم به یاد بیارم... . . . کاپل: دختر و پسری