دستاشو فشار دادم تا مطمعنش کنم یکم که نگاهم کرد دوباره برگشت به حالت قبلش
_خب سوال بعدی...دانشگاه چطور بود برا خودت دوست پیدا کردی...ببینم با کسی قرار میذاشتی یا میذاری...چطو...
_وایسا وایسا...یکی یکی بپرس خب...بذار منم بتونم جواب بدم
_باش...جواب بدهاومد کنارم و دوباره شروع کردیم راه رفتن
_اممم...دانشگاه خوب بود ولی یکم سخت گذشت بهم...دوستم اره پیدا کردم و سوال آخرت نه با کسی قرار نذاشتم
با شنیدن جوابم شروع کرد به خندیدن، باتعجب نگاهش کردم
_برای چی میخندی ....کجای حرفام خنده دار بود
_آخرش...اگه با کسی قرار میذاشتی تعجب میکردماخم کردمو کامل برگشتم سمتش.همچنان داشت میخندید و این عصبیم میکرد
_خب که چی...منظورت چیه
_اخه کدوم کله پوکی میاد با تو قرار بذاره...زشت نیستی که هستی...بداخلاق نیستی که هستی ... کم حرف نیستی که هستی...
_مثلا فکر کردی خودت کی هستیییبا دست خودشو نشون داد وبه خودش حالت مغروری گرفت
_من؟... منو میگی؟...میدونستی نصف دخترای سئول خودشونو بخاطر من میکشن؟
_هرکی خودشو بخاطر تو بکشه احمقی بیش نیست ...حالا هم بیا برگردیم دیگه نمیخوام قدم بزنمچرخیدم سمت خونه راه افتادم اومد کنارمو از بازوم کشید
_وایسا دختر منو دست انداختی، نرسیده جلو خونه میگی بیا بریم قدم بزنیم بعدم دو قدم راه نرفته میگی برگردیم...چه زود از حرفم ناراحت شدی
بازمو از دستش دراوردم چرخیدم سمتش همونطور که لبخند میزدم اروم به پیشونیش ضربه زدم
_خنگ من از حرفت ناراحت نشدم فقط سردم شد بخاطر همین گفتم برگردیم
_باش راه بیوفت...من شدم عروسکت دیگه همش اینور اونور میبری
_کم غر بزنبعد از چند دقیقه که هردو ساکت بودیم سوال خودش یادم افتاد
_تو چی؟...قرار میذاری؟
سرشو بالا اورد و به آسمون نگاه کرد و یه نفس عمیق کشید
_خوشبختانه هفته پیش بهم زدم
_چرا
_چون یه دختر مثل کنع چسبیده بود بهم...رز باورت نمیشه یه سال بود آویزونم شده بود بخاطر اون از همه زنای مو قرمز منتفر شدم حتی به اسمشم آلرژی پیدا کردم واقعا وحشتناک بود...هرجامیرفتم اونم بود ....حتی جلوش بهش خیانتم کردم ولی ول کن نبودبا دیدن صورت درمونده و عصبیش با صدای بلند شروع کردم به خندیدن...صورتش واقعا دیدنی بود معلوم نبود چقدر از دستش عذاب کشیده بود که حتی با به یادش افتادن هم حالش خراب میشد
_واقعا با شنیدن بدبختیای من میخندی؟
_خیلی دوست دارم ببینمش مطمعنم آدم باحالیه
_توبه مامور عذاب من میگی باحال؟
YOU ARE READING
she is back
Fanfictionرزی دختری که تو هشت سالگی پدر و مادرش کشته میشه و دوست خانوادگیشون اقای پارک اونو به خونه خودش میاره و بزرگ میکنه...رزی بخاطر اذیت های مادرخوندش و درمان افسردگیش به امریکا میره و اونجا تحصیل میکنه اما بعداز پایان تحصیلش به اصرار پدرخوندش مجبور میشه...