16

653 80 4
                                    

جنی همراه لیسا و جیهیو و یه پسر دیگه به اسم هیو جین اومده بود علاوه بر اونا دوست جونگکوک که خودشو جیمین معرفی کرد تو بار بود و وقتی همو دیدن اونم پیش ما موند و یکم بعد وقتی جیسو به کوک زنگ زد و پرسیده بود کجاست اون گفت باره و ازش خواست تا جیسو هم بهمون ملحق بشه.

بعد از اضافه شدن جیسو بهمون و جلسه معارفه دوباره ای که شروع شده بود بچه ها برای بار دوم نوشیدنی سفارش دادن.
دور اول با اینکه همشون اصرار کرده بودن من چیزی نخوردم . تا حالا نخورده بودم و برای امشبم هم دلم نمیخواست برای اولین بار امتحانش کنم ولی دور دوم جنی مجبورم کرد و گفت اگه قبول نکنم باهام حرف نمیزنه.

خب اگه جای جنی کس دیگه ای بود حتما حرفشو جدی نمیگرفتم و بازم سر حرفم میموندم ولی بر اساس تجربه ای که قبلا داشتم میدونستم که کله شق تر از این حرفاست و اگه لج کنه محاله کوتاه بیاد در نتیجه همه این بحثا کوک برام نوشیدنی سبکی سفارش داد تا برای اولین بار زیاد اذیت نشم.

جای خنده دار قضیه اینه که همشون دست از حرف زدن کشیده بودن و یه جفت چشم دیگه قرض گرفته بودن وچهارچشمی نگاهم میکردن تا ببینن چه واکنشی میخوام نشون بدم.

با اولین جرعه ای که وارد گلوم شد سوزشش رو احساس کردم وصورتم کمی جمع شد. جنی زودتر از بقیه واکنش نشون داد وبا سوالای پشت سر همش مجال حرف زدن بهم نداد

_خب چطور بود؟...خوشت اومد؟...میخوای یه چیز دیگرو امتحان کنی؟...وقتی خوردی چه حسی داشتی؟
_مگه دسانگ برده که میگی چه حسی داره؟...دخترم در حال مصاحبه نیستی...از نقشت بیا بیرون

جنی نگاه چپی به جیمین خندون انداخت و اداشو در اورد

_در حال مصاحبه نیستی...خودم میدونم کجام و درضمن من دخترت نیستم آقای بامزه
_منم علاقه ای به داشتن همچین دختر زشتی ندارم
_من زشتم عوضی؟...فکر کنم کوری که بهم میگی زشت...اصلا خودتو تو آینه نگاه کردی؟

بقیه بچه ها بی صدا میخندیدن و به کل کل اون دوتا نگاه میکردن. بعد چند دقیقه، دیگه کلافه شدم و بحثشونو قطع کردم

_بچه هاا...لطفا تمومش کنین...واقعا لازم نیست سر مشروب خوردن من باهم جنگ و دعوا راه بندازین
_همش تقصیر این فضوله دیگه...انگار با این داشتم حرف میزدم که خودشو انداخت وسط
_وقتی جوگیر شدی چرت وپرت میگی معلومه که جوابتو میدم
_نه تو...
_بسه دیگه...چرا دارین شبمونو خراب میکنین

صدام بلندتر از موسیقی که تو کلاب پخش میشد بود و همینم باعث شد بلاخره ساکت بشن و همه با تعجب بهم نگاه کنن

عالی شد...دوباره زود جوش اوردم و همه چی رو بهم ریختم.چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم و با شرمندگی بهشون نگاه کردم

_ببخشید...یه لحظه عصبی شدم
_اشکال نداره رزی...اتفاقا از ابهتت خوشم اومد

جیمین ظاهرا اصلا هیچی براش مهم نبود و بازم با لحن شوخش به حرف اومد.

she is backWhere stories live. Discover now