29

650 82 12
                                    

با مکیده شدن لبام با ترس چشمامو تا اخرین حد باز کردم و با صورت خندون کوک روبه رو شدم.

_جئون جونگکوک تو سر صبح هم دست بردار نیستی؟...انقدر تو این چهارروز لبامو بوسیدی که احساس میکنم از جا کنده شدن و به سوزش افتادن

جونگکوک خنده صداداری کرد و برای اینکه بیشتر حرصم بده بار دیگه بوسه سبکی روی لبام گذاشت و ازجاش بلند شد

_چیکار کنم از بوسیدنت سیر نمیشم...باید یه جوری تلافی سال هایی که نمیتونستم این کارو بکنم رو جبران کنم یا نه؟

پوف کلافه ای کشیدم و خودمو بالام کشیدم و به تاج تخت تکیه دادم.البته که کلافگیم الکی بود و من همچنان هیجان زده و با قلبی که دیوانه وار میتپید بهش نگاه میکردم

_بلند شو پرنسس کوچولو میخوایم امروز باهم دیگه کلی خوش بگذرونیم

لبخند کم جونی زدم و با کنجکاوی ابرویی بالا انداختم

_مثلا چه کارایی قراره انجام بدیم؟

تی شرتشو از سرش رد کرد درآورد سمت کمدش رفت و من تو قلبم اونو بخاطر عضلات برجستش تحسین کردم.

_مثلا الان میتونیم بریم بیرون یه صبحونه مفصل بخوریم بعدشم میتونیم بریم بگردیم مثلا بریم کنار رودخونه یا حتی میتونیم بریم خرید...نظرت چیه؟

_کارایی که زوجا باهم انجام میدن؟

_ما قبلنم از این کارا کردیم...اینطور نیست؟

به ارومی از جام بلند شدم و سمتش رفتم.دستاشو که مشغول بستن دکمه های پیراهن چهارخونش بودن جدا کردم و باعث شدم سرشو بالا بگیره.

_ولی من بجای بیرون رفتن دوست دارم باهات تو تخت بمونم و درحالی که داریم صبحونه میخوریم فیلم ببینیم

دستشو دور کمر پیچید و باعث شد تا بهش بچسبم.با چشمای شیطونش خیره نگاهم میکرد.

_بعد میگی چرا از بوسیدنت دست بردار نیستم...جوابش واضحه چون انقدر برام شیرینی که از چشیدن لبات سیر نمیشم هرچی بیشتر مزه میکنم بیشتر دلم میخواد

خجالت زده صورتمو تو گردنش پنهون کردم و اون خنده صداداری کرد و با محکم کردن دستاش دور کمرم بلندم کرد.
با بهت بهش نگاه کردم و اون با مهربونی نگاهم میکرد.اروم روی تخت گذاشت و بعد بوسه ای روی پیشونیم ازم دور شد و به سمت در رفت

_میرم صبحونه رو تو سینی بچینم و بیام باهم فیلم ببینیم

سری تکون دادم و بعد از رفتنش با خوشحالی خودمو به پشت رو تخت پرت کردم.اینهمه حس خوشحالی و خوشبختی یه جورایی برام ترسناک بود نمیدونم چرا نمیتونم به راحتی از روزای خوبی که تجربه میکنم لذت ببرم.همش حس میکنم تو یه خواب شیرینی هستم که بزودی با بیدار شدنم همشو از دست میدم. به هر حال الان کاری از دستم برنمیاد پس فکر کردن دربارش جز اینکه بهم استرس بده فایده ای نداشت پس سعی کردم به چیزای بدی فکر نکنم و الکی خودمو نگران نکنم.

she is backWhere stories live. Discover now