13

678 88 2
                                    

_خب میشنوم...هرچی میخوای بگی بگو

لحن جدی وچهره سردش بدجوری اذیتم میکرد ولی فعلا هیچی نمیتونستم بگم. نه میتونستم ازش دلخور باشم نه حتی باهاش سر این رفتارش بحث کنم، پس فقط روی حرفایی که میخواستم بزنم تمرکز کردم و با لحن ارومی شروع کردم به حرف زدن

_من دیشب به حرفایی که زدی فکر کردم و میدونم حق با تو بود من واقعا بدون اینکه به عواقب کارم فکر کنم نقشه کشیدم وبدون اینکه چیزی بهت بگم عملیش کردم و الان خیلی پشیمونم از کاری که کردم...ولی...ولی...
_ولی چی؟
_ولی تو اگه جای من بودی میذاشتی کسی که بهترین دوره زندگیتو برات جهنم کرد همین طور راست راست جلو چشمات راه بره و مجازات کاریی که کردرو نکشه
_رزی...من بخاطر اینکه به فکر انتقام بودی ازت عصبانی نشدم...بخاطر اینکه حرص انتقام گرفتن از شین هه انقدر چشماتو کور کرده بود که به کل اطرافیانت رو فراموش کرده بودی عصبانی شدم... تو اصلا میدونی پدرت اگه میفهمید دخترش کسی که براش از همه چیز مهمتره باهاش اون کارو کرده چطور قلبش می شکست یا به شرکتی که اینهمه سال چندصد نفر ادم براش زحمت کشیدن تا به جایی که الان هست برسه چه ضربه بزرگی میزدی و تو یه شب باعث نابودیش میشدی...همین الان که نشستم وبرات این حرفارو میزنم میدونی چند نفر دنبال زمین زدن بابات هستن و خودت، بنظرت بعد اینکه همه چیز بهم میریخت و همه به چشم دختری که به خانوادش، کسایی که چندین سال بزرگش کردن از پشت خنجر زده به چه دیدی نگاه میکردن و دیگه نمیتونستی پاتم بیرون بذاری

به هیچ کدوم از حرفایی که کوک زد فکر نکردم و حقیقتا الان خیلی خجالت زده بودم.اون راست میگفت و واقعا حق داشت که دیشب اونطور عصبانی باش و الان این رفتار سرد رو باهام بکنه.

وقتی دستامو گرفت از فکر و‌ خیال بیرون اومدم و بهش نگاه کردم.الان میتونستم ببینم که نگاهش نرمتر شده

_و میدونی چی از همه بیشتر ناراحتم کرد رز؟

بلافاصله با صدایی که از شدت خجالت و ناراحتی میلرزید پرسیدم

_چی
_اینکه رزای من...دختر دوست داشتنی که اینهمه سال کنارم بوده و باهاش بزرگ شدم و آزارش به یه مورچه هم نمیرسه بخواد همچین نقشه ای بکشه و اصلا به فکر انتقام اونم از این راه باش...رز نذار آدمای بد اطرافت توروهم مثل خودشون بد کنن...تو خیلی پاکی،نذار کسی این پاکی رو ازت بگیره‌. نذار قلب مهربونی که میدونم حتی برای ناراحتی کسی که یه بار دیدتش و نمیشناستش ناراحت میشه اینطور سرد بشه و بخواد بدی رو تو خودش جمع کنه...شین هه هرچقدرم بد باش،هرچقدرم ازت متنفر باش و بخواد اذیتت کنه نذار مثل خودش تورم بد کنه

چشمامم پرشدن و زبونم بند اومده بود...نمیدونستم چطور تو چشماش نگاه کنم...حالم از خودم بهم میخورد و ارزو میکردم کاش قبل همه اینا با جونگکوک حرف زده بودم.

she is backWhere stories live. Discover now