به نام کسی که قدرت نوشتن به ما داد تا خلق کنیم
سلام من فائزه هستم و این اولین فنفیکی هست که مینویسم.
نوشتههای دیگهای هم دارم که تکمیل نیستن، یا اونقدر خوب نیست که پابلیش بشن؛ پس این اولین کار منه و امیدوارم آخرین نباشه.داستان خیلی بلند نیست، هرچند این به این معنا نیست که دارین یک شورت استوری میخونید. نه خیلی کوتاه، نه خیلی بلند.
(بهترین کارها میانهترین آنهاست)
پس من و لویی و بقیه شخصیتها (که عاشقشون میشین) رو همراهی کنید.این کتاب راجب زندگی نرمال یک پدر و پسرشه و اتفاقاتی که اونها رو به اینجا رسونده.
هیچ محتوای خاصی از قبیل مافیا، جنگ، قتل، ماورالطبعیه و ... نداره پس با خیال راحت میتونید بخونیدش بدون اینکه نگران اتفاقات عجیب باشید.این اولین تجربه من در زمینه نوشتن فنفیک هست که دارم به اشتراک میذارم، حمایت شما برای من انگیزه ایجاد میکنه پس خوشحال میشم که اشکالات، ایرادهام و انتقادهاتون رو بهم بگین تا اصلاحشون کنم و اینطوری چیز بهتری ارائه بدم.
عکس شخصیتهای مهم رو میذارم همینجا، فقط بخاطر اینکه چیزی که توی ذهن من هست رو تصور کنین.
شروع: ۱۳۹۹/۲/۴
YOU ARE READING
Nobody could take my place [L.S]
Fanfiction[On Hold] هری رنگینکمانی بود که عمر کوتاهش لویی را میآزرد. از لحظهای که باران گرفت تا هنگامی که پرتوهای خورشید تجزیه شدند و روی آبیِ آسمان هفت رنگ زدند، لویی رنگینکمانش را پرستید. حتی هنگامی که باران بند آمد، خورشید پشت ابر پنهان شد و رنگین کمان...