16

499 138 89
                                    

یه تشکر ویژه بابت اینکه پارت قبل رو دوست داشتین
قسمت‌هایی که بین × قرار می‌گیرن فلش‌بک هستن.

___

×
"لویی عزیزم؟"

هری به محض ورود همسرش را صدا زد و بعد از آویزان کردن کت زرد و طوسی، کش موهایش را باز کرد و ریشه‌ی دردناک آن‌ها را ماساژ داد.

"سلام"

صدای لویی از آشپزخانه به گوش رسید و هری را به سمت خود کشید؛ -مثل همیشه- پشت میز نشسته بود و انگشتانش به سرعت روی کیبورد می‌چرخیدند. عینکی که به تازگی مجبور به استفاده از آن شده بود روی چشمش بود و با کلافگی لبش را می‌جوید.

"سیستم بهم ریخته و حداقل تا یک ساعت دیگه درست نمیشه؛ توی همین ده دقیقه پنجاه‌تا ایمیل داشتم."

هری لبخندی به پرمشغله بودنش زد و قدم‌های خسته‌اش را تا کنار صندلی او برد؛ دستان بزرگش را روی شانه‌های لویی گذاشت و آرام ماساژ داد.‌
لویی سرش را برگرداند و لبخندی به صورت زیبایش زد؛ ثانیه‌ای بعد سر هری خم شده بود و این‌ موهایش بود که بوسه‌‌ را از چشم هر بیننده‌ای دریغ می‌کرد و این لحظه‌ را تا ابد خصوصی نگه می‌داشت.

"می‌خوام دوش بگیرم؛ چیزای که گفته بودم رو گرفتی؟"

هری بعد از بوسه‌ی کوتاه پرسید و با دیدن حالت چهره لویی جواب 'نه' سوالش را گرفت.

"می‌بینی که مشغول بودم، وقت نداشتم برم بیرون."

عینکش را برداشت و پلک‌هایش را روی هم فشرد؛ دریای سرزنش در چشمان هری موج می‌زد و نگاه سنگینش لویی را می‌آزرد.

"من روزی هشت ساعت کار می‌کنم، ده ساعت بیرون از خونه‌ام و چند دقیقه استراحت با خیال راحت بزرگترین هدیه‌است. دلم می‌خواد وقتی برمی‌گردم بابت خالی بودن یخچال، بابت قبض‌هایی که تلنبار شدن، یا هر چیز دیگه‌ای ناراحت نشم و تو چی لویی؟

این شغل لعنتی تو چرا درآمدی نداره؟ هربار که نگاهت می‌کنم، هر ساعتی از شبانه روز داری با لب‌تابت کار می‌کنی و هیچ چیزی در قبالش نمی‌گیری. اصلا آخرین باری که کنار من خوابیدی یادته؟
روی مبل بیهوش می‌شی و با لرزیدن گوشیت به خاطر حجم ایمیل‌ها بیدار میشی. این زندگی‌ اونی نبود که رویاش رو بافته بودیم؛ تو بهم قول داده بودی کمکم کنی به آرزوم برسم!"

و لویی هم مثل هری خاطرات گذشته را به یاد می‌آورد؛ روزهایی که بعد از دانشگاه تا دومین چهارراه قدم می‌زدند و رابطه‌ی نوپایی که کم کم جان می‌گرفت...
روزی که بعد از چند ماه هری جرئت گفتن رازش را به لویی پیدا کرد؛ و لویی قسم خورد نه‌تنها هرگز مانع هری نشود، بلکه پا به پایش در مسیری که رویایش مقصد آن بود قدم بگذارد.

Nobody could take my place [L.S]Where stories live. Discover now