21

468 124 81
                                    

زانو‌های هری تحمل نگه داشتن وزنش را نداشتند؛ قطرات اشکی که مانع دیدش شده بود مژه‌هایش را خیس کردند و پنجه‌ی دست چپش برای نجات به دیوار سفید چنگ زد.

"بابا چرا نیومدی دنبالم؟"

آن صدایی که از بغض می‌لرزید، صدای فرزندش که او را پدر خطاب می‌کرد. هری چهارسال از همچین معجزه‌ای محروم بود؟

ادوارد باز هم پدرش را صدا کرد ولی جز نفس‌های سنگین چیزی به گوشش نمی‌رسید.
هری باز هم برای نفس کشیدن تلاش کرد ولی اکسیژنی وارد بدنش نمی‌شد.

همه چیز تیره و تار بود، صدای ادوارد دیگر به گوش نمی‌رسید و هری منتظر بود.
منتظر چیزی که دستش را بگیرد و تماس را خاتمه دهد.
هری ابلهانه منتظر لویی بود.

موبایلش از دستش بیرون کشیده شد و دستی دور بدنش حلقه شد.
چندبار پلک زد تا چهره‌ی لویی که مشغول صحبت با پسرش بود واضح شود.
لویی که از ترس افتادن هری دستش را دور کتفش انداخته بود...

مهربانانه با پسرش حرف زد و بعد از اینکه به خانم لارنس اطمینان داد که می‌تواند ادوارد به ماریلا بسپارد تماس را قطع کرد و به پسری که سرش را پایین انداخته بود نگاه کرد.

"هری حالت خوبه؟"

جواب سوالش را می‌دانست؛ لرزش گلویش را می‌دید، فشاری که انگشتانش به دیوار وارد می‌کردند تا زمین نخورد را می‌دید.

موبایل هری را داخل جیبش گذاشت و دست دیگرش هم روی شانه‌اش گذاشت.
سرش را بلند کرد و همان نگاه آبی را دید؛ همان نگاهی که سالها پیش رنگ شرمندگی داشت حالا نگران بود.

نفس عمیقی کشید. کسی به آنها توجه نمی‌کرد؛ حسرتِ لویی و پشیمانیِ هری برای کسی جز خودشان اهمیت نداشت.

"می‌تونم بغلت کنم؟"

چکیدن اولین قطره‌ی اشک با گفتن آخرین کلمه همراه شد و ثانیه‌ای بعد لویی طوری هری را به خودش می‌فشرد که گویی آخرین فرصتش بود.

پیشانی هری روی شانه‌ی لویی بود و پارچه‌ی کت لویی بین‌ مشت‌هایش مچاله می‌شد؛ دست‌های لویی راه خود را روی کمر هری پیدا کرده بودند و سعی در نوازش داشتند.

قطراتی که از چشمش می‌چکید اشک نبود، التماس‌هایی بودند که در سکوت، برای بخشش تمنا می‌کردند.

نفس عمیقی کشید و سرش را از آغوش لویی دور کرد.
رطوبت صورتش را با داخل بازویش خشک کرد و نگاهش را به صورتِ درخشان لویی داد.

"معذرت می‌خوام، یکم..."

حرفش ناتمام ماند وقتی برای یک ثانیه لویی انگشتش را روی لبش گذاشت و لبخندی زد.

"الان حالت بهتره؟"

لبش را گزید و دوباره صدای ادوارد را در ذهنش شنید، 'بابایی'

Nobody could take my place [L.S]Where stories live. Discover now