مقدمه:
سلام به تمام خوانندگان جدیدی که میخوان فیکشنمو شروع کنن
امیدوارم حالتون خوب باشه
قبل از هرچیز همونطور که تو خلاصه گفتم نثر نوشتاری این فیکشن عامیانه نیست،کتابی،ممکن تو ابتدا برای کسایی که عادت بهش ندارن سخت باشه یا کاملا گیج بشین که اصلا چه خبره؟
اما میتونم یه قول بهتون بدم،اگه میخواین داستانی بخونین که مثل یه پرونده پر از دشواری باشه و درگیر کلیشه ها نباشه fance انتخاب درستیه،چون قراره سورپرایزتون کنه و هوشتونو بسنجه
پس به fance به عنوان یه داستان بلند زمان بدین چون من ماه ها روش تحقیق انجام دادم.
با تشکر
تارا
****************************
پارت 1:واشنگتن-ساعت 10:45 صبح
-فرمانده ،لطفا جواب بدین.
در میان هیاهوی خبرنگاران و عکاسان با نور فلاش هایی که عین اسلحه صورتش را نشانه گرفته بودند به سختی و با تقلای زیاد،بالاخره برای خودش راهی باز کرد و به مرکز فرماندهی قدم گذاشت.
وضعیت اضطراری بود و کسی به ورودش توجهی نشان نداد البته به جز منشی دفتر کاپتان ،که حالا انگار داشت به سمتش پرواز می کرد،سری به نشانه سلام تکان داد و فورا پرسید:
- خبر جدیدی به دستمون رسیده؟
- نه،ولی کاپتان دستور جلسه اضطراری دادند و باید تا ده دقیقه دیگه در اتاق کنفرانس حضور داشته باشید.
- بسیار خب!
ترجیح داد ده دقیقه باقیمانده به جلسه را با یک قهوه فوری بگذراند ،در سه روز گذشته به سختی 9 ساعت خوابیده بود ،آنهم در حالتی که همیشه گوش به زنگ خبری بود تا اوضاع مزخرف تر از این هم بشود.
پرونده جدید تمام کشور را متشنج کرده و تقریبا در هر ایالتی پای یک پرونده قتل مشابه بهم در میان بود که خاطرات وحشتناکی را در دید عموم زنده می کرد .با قدم های محتاط و خسته به سمت اتاق کنفرانس قدم برداشت و بعد از ورود سلام نظامی داد.
افراد حاضر در جلسه عصبی و کمی رنگ پریده به چشم می آمدند به نظر تمامی آنها مانند همدیگر شرایط مشابهی را می گذراندند که کاپتان بالاخره وارد شد همگی به احترامش ایستادند .کاپتان بایرون،پیرمردی جا افتاده و زیرک بود که به عنوان آخرین حلقه نجات نگاهش می کردند. این مرد موذی همانقدر که ترسناک و جسور بود به همان اندازه مورد اعتماد دولت برای اقدامات فوری و عملی هم در نظر گرفته میشد.
بایرون با صدای محکمی دستور داد:
- لطفا بنشینید.
منشی کاپتان بالافاصله پروژکتور را روشن و شروع به نشان دادن آخرین مدارک به دست آمده از ابتدا تا به الان کرد،تا به اینجا همه چیز کلیشه ایی و مثل یک تکرار مکرر بود،همگی آنها در چند روز اخیر به قدری این اطلاعات را مرور کرده بودند که تقریبا کابوسش را می دیدند تا اینکه کاپتان با دیدن چشم های گیج و چهره های خستهشان با صدایی که بی شباهت به فریاد نبود گفت:
- خب؟کسی تونسته مدارک بیشتری به دست بیاره؟ از فلوریدا تا سان فرانسیسکو،لس آنجس،واشنگتن،همگی درگیر این پرونده هستند.هیچ کدومتون تونسته کسی را به عنوان مضنون پیدا کنه؟
و نگاه سرد و خشکی به او، که تقریبا در صندلیش جمع شده بود انداخت:
- فرمانده موریسن؟شما چطور؟
دیگر نمی توانست بار این فشار را تحمل کند.چند روز گذشته گند زده بودبه حسو حال جدیدش که تازگی از صدق سری نامزد عزیزش آفتابی و زیباتر مینمودولی حالا کاپتان طوری به او نگاه می کرد انگار که تف سر بالاست،بدون فکر جواب داد:
- این پرونده خیلی به جریان (ریور)شباهت داره قربان و حتی قاتل شبیه به.....
قبل از اینکه حتی بتواند جملاتش را کامل کند،صدای بلند کاپیتان نفسش را برید.
-کافیه! اطلاعاتتونو از کجا به دست میارین فرمانده؟از مجلات زرد و جراید؟حالا کار به جایی رسیده که همگی باید به دنبال یک قاتل مرده بیفتیم و اونو متهم کنیم؟
از عصبانیت رگ های پیشانیش بیرون زده بود و دست هایش کمی می لرزید،موریسن که احساس می کرد در جمعی تحقیر شده که هیچ کدام اطلاعاتی بیشتر از او هم نداشتند با کمی حرص و عصبانیت دوباره بر روی صندلیش نشست.
تا اینکه صدای آرامی از انتهای میز کنفرانس توجه همه را جلب کرد.
- کاپتان؟اجازه دارم یک پیشنهاد مطرح کنم؟
کاپتان با سر تایید کرد.کریس وو از تاریکی انتهای اتاق خارج شد و ایستاد ،در حالی که سعی میکرد خونسردیش را حفظ کند ادامه داد:
- شاید چیزی که میخوام بگم عجیب باشه،اما ساعتی قبل ، یک درخواست همیاری به دست من رسیده...
در حالی که سرش را پایین انداخته بود جملاتش را قطع کرد همگی فشاری را که رویش بود حس می کردند به نظر از بیان ادامه جملات ننگش میشد و دچار تردید شدیدی شده بود. برای گفتن جمله بعدی مرتب این پا و آن پا میشد،کاپتان با کلافگی اخطار امیز صدایش کرد:
- فرمانده!
- بله قربان! این درخواست از ADX florence (یکی از مخوف ترین زندان های آمریکا) به دستمون رسیده،گویا ( دراکولا) میخواد که در این پرونده همکاری کنه.
اسم دراکولا کافی بود تا در اتاق کنفرانس همهمه به وجود آید،تقریبا همه افراد حاضر شوکه شده بودند ولی موریسن در این بین کسی بود که تنها تا حد کمی نسبت به پرونده دراکولا اجحاف داشت در واقع این پرونده به طرز اسرارآمیز با یک سرهم بندی عوام پسند جمع و جور شده بود و کسی از محتوای دقیق جنایات به طور کامل خبر نداشت،همیشه هاله ای تیره از ترس و خرافات و تاریکی در اطراف این اسم در گردش بود و هیچ کدام از گفته ها به تنهایی قابل استناد نبود .
همه اینها در کنارهم، برای موریسون کافی بود تا به او نشان داد که این دراکولا چه شیطانی است.
در آنطرف کریس تقریبا مطمئن بود که این پیشنهاد به سرعت رد خواهد شد اما از اینکه کاپیتان سکوت کرده و در ظاهر به آن فکر میکردباعث شد کمی شوکه شود، نتیجه این سکوت با جمله کاپیتان همچون منوری در تاریکی چشم ها را خیره کرد.
- در عوض چه درخواستی داره؟
- فعلا چیزی به جزدیدن پرونده نخواسته و ادعا کرده اگر نتونه برای کمک قانعمون کنه در سکوت کنار می کشه و به حبسش ادامه میده.
کاپتان با گفتن(( پیشنهاد خوبیه))تقریبا ثانیه ایی باعث ایست قلبی دوسوم افراد حاضر در اتاق شد به وضوح جو اعتراض شکل میگرفت ولی کسی جرات مخالف علنی نداشت چون توان پذیرش مسئولیت رد یا تایید این مسئله می توانست برای همیشه آنها را از کار بیکار کند.
کاپتان به کریس و موریسن نگاهی انداخت.
- به دفترم بیاید.
بعد از گذر پنج دقیقه هر دو حالا در دفتر، انتظار کاپیتان را می کشیدند،آشنایی دورادوری با همدیگر داشتند ولی هیچ وقت اتفاقی که همکاری مشترکشان را بطلبد رخ نداده بود در این افکار غوطه ور بودند که ناگهان در باز و کاپیتان وارد شد.
- با بالایی ها هماهنگ کردم،این یک معامله است و نتایج هنوز مشخص نیست بنابراین میخوام به احتمالات فکر کنید و بسیار محتاط باشید در هر صورت دراکولا بخاطر کمک به همچین اتفاقاتی تا به حال زنده نگه داشته شده ولی اون یک آدم معمولی نیست و ...
کریس با طعنه جواب داد:
-آدم؟
کاپتان در حالی که با اخم به بدخلقی زیر دستش نگاه میکرد با لحن دستوری ادامه داد:
- مطمئنا پشت این درخواست همکاری سودی نهفته است و ما نباید بذاریم که برای پیروزی بریک پرونده شکست در پرونده دیگه ایی به بار بیاد.هردوموظفین در سکوت و کاملا محرمانه به زندان ADX برید تا خواسته و همینطور راهکار کمکش را بشنوید بعد از اون همه چیز به تصمیم بالایی ها بستگی داره.
موریسن با کمی تعجب پرسید:
- بالایی ها؟
- پرونده داره از دست ما خارج میشه چون جنجال های رسانه ایی مردم را متوحش کرده و یادآوری پرونده river باعث صدمه زدن به سیستم جنایایی کشور و بدبینی دوباره به نظام میشه،چاره ایی جز اتکاء به بالایی ها نداریم. حالا هردو مرخصین.
کریس و موریسن هردو بعد از ادای احترام و خروج از دفتر یک فکر مشترک داشتند((فردا یک جهنم دیگه است))
YOU ARE READING
Fance
Fanfiction(complete) همه چیز در زندان های ADX فلورانس اتفاق افتاد،در دنیایی که بخاطر پرونده ی قتل های زنجیره ای و یک قاتل مقلد بهم ریخته،هیچکس حتی تصورشو هم نمیکنه یک کارآگاه شرقی در لس آنجلس که لقبش بازنده تمام عیاره، همراه با خبرنگار فضولی که فقط به پیشرفت...