shot1(مراسم ازدواج)

10.4K 755 121
                                    

جلوی آیینه ایستاده بود و به خودش نگاه میکرد.

آهی از ته دل کشید .جلوی خودشو میگرفت تا اشکاش سرازیر نشن.نمیتونست و نمیخواست اینکارو بکنه ولی مجبور بود.

صدای در اونو از توی افکارش بیرون آورد.
+تهیونگ میشه بیام تو؟

ازجلوی آیینه کنار رفت :بیاین تو

+وای پسرم چقدر خوشگل شدی .خدای من هیچ وقت فکرشو نمیکردم لباس دامادی اینقدر بهت بیاد.

تهیونگ با ناراحتی سرشو پایین انداخت :مامان واقعا مجبوریم اینکارو بکنیم؟مامان من ....من نمیتونم ....

آخه چطور ممکنه با کسی که نمیشناسم و اصلا ندیدمش ازدواج کنم؟مامان چرا.....چرا بابا داره بامن اینکارو میکنه؟

مادرش غمگین نگاهش کرد به سمتش اومد، دستاشو توی دستاش گرفت :پسرم ،عزیزم ،میدونم،میدونم برات سخته ولی خودت میدونی چاره دیگه ای نداریم.

میدونی بابا داره ورشکست میشه .با ازدواج تو با این خانواده ، بابا دوباره میتونه شرکتش راه بندازه ،میدونی که بدهیاش خیلی زیاد شده.

تهیونگ:میدونم همه اینارو میدونم ولی.....ولی اخه من اصلا اونو ندیدمش.

مامان:خانواده پارک از آدمای معروف این شهرن ، شهرتشون فقط به خاطر پولدار بودنشون نیست اونا بخاطر شخصیتی که دارن معروفن.من مطمئنم ازش خوشت میاد .

تهیونگ سعی میکرد حرفای مادرش درک کنه ولی واقعا براش سخت بودولی درعین حال کاری از دستش بر نمیومد.سرشو با ناراحتی پایین انداخت و دیگه چیزی نگفت.

بالاخره زمان موعود رسید ،باید میرفت .به همراه مادرش وارد سالن شدن.پدرش منتظر ایستاده بود.

پدرش با استرش بهشون نزدیک شد:شما کجا موندین مهمونا منتظرن .رو کرد به زنش:تو برو منو تهیونگم الان میایم.

آقای کیم:ممنونم پسرم ،هیچ وقت این فداکاریتو فراموش نمیکنم .

لبخند تلخی زد ،دلشوره داشت ،نمیدونست طرف مقابلش چطور آدمیه ،چه شکلیه ،چه اخلاقی داره ولی باید اینکارو میکرد به خاطر خانوادش.

دستشو دور بازوی پدرش انداخت :من آمادم بریم.
داماد وارد میشود.

با پیچیده شدن این صدا توی گوشش ضربان قلبش بالا رفت.
ملودی عروسی نواخته میشد تهیونگو پدرش آروم آروم به سمت جایگاه میرفتند .

......................

سرش پایین بود و توی افکار خودش غرق بود. پدرش بهش هشدار داده بود دست از پا خطا نکنه ،اون به خاطر اشتباهی که مرتکب شده بود داشت تنبیه میشد ،تنبیهش ازدواجی بود که بهش تحمیل شده بود.

وقتی صدای ملودی رو شنید از فکر بیرون اومد یک لحظه سرشو بالا گرفت تا اون شخص ببینه و....

اوه خدای من در یک لحظه انگار بهش برق سه فاز وصل کرده باشن سر جاش میخکوب شد .نگاهش به پسر روبه روش خیره موند.اگر توی کت شلوار نمیدیدش قطعا متوجه نمیشد اون یه پسره.پسر روبه روش از زیبایی و وقار چیزی کم نداشت .

درعین حالی که خیلی جذاب به نظر میرسید زیادی کیوت بود.پسر داشت بهش نزدیک میشد و اون نمیتونست از پسر چشم برداره وقتی نزدیک شد، متوجه شد پسر هم بهش خیره شده نگاهشون روی هم قفل شد.

پدر پسر دستشو توی دستش گذاشت.
با صدای عاقد به خودش اومد.

همه حضار آماده باشید.مراسم شروع میکنیم.
دامادها روبه روی بایستند.

آقای پارک جیمین آیا حاضرید با آقای کیم تهیونگ ازدواج کنید. دوستش داشته باشید.تا آخر عمر در خوشی و ناخوشی در شادی و غم در کنارهم باشید .آیا قسم میخورید؟

پس اسمش تهیونگه ..با صدای عاقد به خودش اومد.
ب..ب.بله قسم میخورم.

آقای کیم تهیونگ شما حاضرید با آقای پارک جیمین ازدواج کنید .دوستش داشته باشید.تا آخر عمر در خوشی و ناخوشی در شادی وغم با او زندگی کنید آیا قسم میخورید؟

با دیدن پسر زیبای روبه روش دلش گرم شده بود انگار سالها بود باهاش آشنا بود.انگار قلبش به آرامش رسیده بود.
بله قسم میخورم.

عاقد:ازدواج شما را به رسمیت میشمارم.

همه منتظر بوسه عقد بودند ،تهیونگ نمیدونست چیکار کنه هول شده بود،جیمین کم کم صورت خودشو نزدیک صورت تهیونگ کرد. لبهاشو آروم روی لبهای تهیونگ گذاشت و بعد از مکث کوتاهی لبهاشون از هم جدا شد.

خدای من این اولین تجربه اونها توی بوسه نبود ولی هردوشون حاضر بودند قسم بخورند شیرین ترین ، دلپذیر ترین و عاشقانه ترین بوسه ای بود که تا حالا تجربه کرده بودند.

حالا دیگه هیچکدوم دلهره و اضطراب برای آینده شون نداشتند ،هر دو با نگاه کردن توی مردمک چشمای هم فهمیده بودند که انگار خدا از قبل سرنوشت اونا رو با هم و درکنار هم رقم زده و آینده شاد و درخشانی رو با هم قراره داشته باشند.

با صدای دست و هورا مهمونا از نگاه کردن به هم دست برداشتند. جیمین دستاشو به سمت تهیونگ گرفت در حالی که لبخند می زد رو به تهیونگ گفت:سلام از دیدنتون خوشحالم من جیمینم.

تهیونگم در مقابل دستای جیمین فشرد لبخندی زد که باعث شد قلب جیمین گرم بشه :سلام جیمین شی. تهیونگم .از آشناییت خوشبختم.

....................
سلام قشنگام🥰🥰
خب این قرار بود فقط یه وانشات باشه...یعنی همین جا کات....

ولی دوستان خیلی بهم لطف داشتن و بهم گفتن اینو ادامه بدم....منم با وجود اینکه اصلا به موضوع فکر نکردم ولی با تردید تصمیم گرفتم ادانه ش بدم البته قرار نیست فیک بشه احتمالا چند شاتی بشه.😍🥰
(این مطلب تازه اضافه شده)👇

من نمیدونم توی تنظیمات واتپدم چه مشکلی پیش اومده....الان بعد این قسمت شات ۳قرار گرفته هر کار میکنم شات ۲ نمیاد زیر این قسمت.....
شات ۲ رفته زیر پارت۷  ....
اسم شات ۲ (پنکیک)
پس لطفا گیج نشین...
دوستون دارم🥰🥰🥰

(Forced marriage)ازدواج اجباری | MinvWhere stories live. Discover now