وقتی دومین زنگ استراحت به صدا در اومد تموم شد جونگ کوک اومد کلاسمون و خواست فردا رو با هم برگردیم.
اونا خونشون رو مرتب کرده بودن.
ما رو برای شام دعوت کردن.
مادر و پدر جونگ کوک میخواستن برای تشکر کاری کرده باشناون گفت من میتونم بعد مدرسه باهاش برم.
چند ساعت زودترچون اون میخواد با هم وقت بگذرونیم
گفت خیلی از من خوشش میاد~~~کاملا عادی و آروم گفت.
ولی من مثل بی جنبه ها بهش زل زدم و قرمز شدم.اون خندید و بعد از خداحافظی منو با دوستام که مدام سوال پیچم میکردم تنها گذاشت...
_________________________________
داستان خیلی بی هیجانه
و حوصلتون رو سر میبرده اما یکم صبر کنید... لطفا >.<فردای تهیونگ چطور میگذره؟ :-D
(شیطونه میگه بیست و یه پارت آپ کنم:-\ میخوام زودتر آپ کنم هق)
YOU ARE READING
Taehyung's Feelings |kookv
Fanfictionلبخندای شیرین جئون جونگ کوک پسر سال پایینی و هر چیزی که به اون مربوطه برای پسر مو فندقی جذابه. اون بزرگ ترین موفقیت رو یه ربع زنگ ناهار نشستن کنار کوک میبینه. این علاقه ساده و در ظاهر یک طرفه زمینه ساز عشق درخشانشون در آیندس فیلینگز داستان ساده ای د...