Real Life 30

633 125 126
                                    

دستای گرمش دور کمرم بود و سرش روی بازوم
گرمای بدنش کنارم
نزدیک تر از چند هفته پیش
خیلی نزدیک تر

وقتی پیشمه خوبه
این لحظه خیلی سادس ولی بهترینه

_منو می‌بخشی؟
با این صدای آروم که از لبای خوشگلش بیرون میاد توقع داره نبخشمش ، با این صدایی که سالها منتظرش بودم نمیتونم بخاطر خراب کردن حالم یا هر چیزی ازش دلخور باشم

اون اصلا مقصر نیست
همه چیز تقصیر منه ، حتی نگرانی که الان بخاطر من داره
_ته ، ما نمی‌تونیم بچه دار شیم و من نمیتونم برات مثل یه دختر باشم

این حرف خودش بود
گفتنش
بیاد آوردنش
قلبمو می‌شکنه
اما اون باید خوشحال باشه

روی تخت نشست
چشماش برق میزد
چرا حتی گریه کردنشم زیباست؟

_ما بچه نمی‌خوایم! تو میتونی منو بزرگ کنی

لحنش نشون میداد بغض رای نفسشو بسته
ولی موقع گفتن جمله آخرش خنده جاشو گرفته بود

_ولی تو بزرگتری! تو باید از من نگه داری کنی
فقط خندید
دیگه ناراحت نیست
منم نیستم

خودش رو روی تخت جلو کشید و سعی کرد تو همون حالت (نشسته) پاشو از روی شکمم رد کنه
بعد چند ثانیه روششو عوض کرد و با پرت کردن خودش روی شکمم و بعد تنظیم کردن خودش جوری که بتونه راحت بشینه  ، ی لبخند زد و منتظر واکنش من موند
_میشه یکم بیای جلو تر؟

چشماش گرد شدن
_تحریک شدی؟
لحنش مخلوطی از ترس و تعجب بود

دستامو دور کمرش گذاشتم و آروم جلو کشیدمش
_نه فقط سنگین بودی ، درد داشت

سرشو تکون داد
و من بازم بهش لبخند زدم

نمی‌دونم شاید گیج شدم
ولی خوشحالم
نمیتونم طور دیگه ای توصیفش کنم

_دوستت دارم تهیونگ

گونمو بوسید
_منم دوست دارم کوک

_________________________________

ناراحتم ک این فیک داره تموم میشه
ولی بازم کنارش حس خوبی دارم
پارت ادیت نداشت ببخشید

آخرین بار که احساس کردید خوشحالید کی بود؟

Taehyung's Feelings |kookvМесто, где живут истории. Откройте их для себя