Real Life 14

1.3K 282 134
                                    

احساس میکنم از جای بلندی به پایین پرت شدم
اما هنوز روی تختمم

صدای جیرجیرکا

باد سردی که موهای بدنم رو سیخ می‌کنه

و بوی قهوه
ناخوداگاه لبخند زدم

خوشحالم که ته اینجاس
شاید مثل یه بچه بنظر برسم
اما من واقعا خوشحالم که تنها نیستم

من هیچ دوستی ندارم ، هیچ خانواده ای ندارم
و مدت زیادیه که تنهام

رفتن به حموم
روزانه¹ ترین کاریه که اول صبحا انجام میدم

[¹ روزانه =‌ daily ، احساس کردم نیازه بگم]

یه شلوار ساده سفید ، یه پیراهن سفید
و تیشرت زردی که زیرش پوشیده بودم
چیزی بود که حدس میزنم برای روز اول زندگی مشترکمون خوبه
رنگای شاد تاثیر مثبت میزارن

_هومم ، برای منم قهوه هست؟
بنظر حواسش به من نبود و برای همین ترسید
داشت قهوه رو توی فنجون ها می ریخت
و من دیدم دو تا فنجون گذاشته

ولی متاسفانه آبجوش روی دستش ریخته بود
دستاش بی نقص به نظر میرسن
به خاطر سوزوندنش عذاب وجدان دارم

دستشو زیر آب سرد گذاشت
این کمکی به تاولای روی پوستش نمیکنه
اونا دردناکن

دست دیگش رو کشیدم
اون به من نزدیک تر شد
کمرش رو گرفتم و بدون وارد کردن فشار زیاد ، روی میز نشوندمش
کمرش باریک و لاغره

پماد سوختگی رو پیدا کردم
دستاش سرد شده بود

زانو هاش که دو طرف بدنم بود به هم نزدیک تر شد
سعی کردم اهمیت ندم

تکرارش کرد
اینبار گردنم رو حرکت دادم
به چشمام نگاه نکرد اما پاهاش رو فاصله داد

سرش رو خم کرد²
ماهیچه های کنار لبهام رو کشیدم
عمیق ترین لبخندمو بهش زدم
_خواهش میکنم

[²سرش رو به نشانه احترام و تشکر خم کرد]

هر کدوم یه طرف میز نشسته بودیم
همه چیز ساکت بود
نه صدای جیرجیرک ها و نه صدای باد

′تق′
تهیونگ فنجونش رو روی میز گذاشت

مشغول موبایلش شد
نمی‌دونم با چه کسی صحبت می‌کنه
اما داره لبخند میزنه
درخشان
خیلی روشن

_ته؟
البته که میتونم اینجوری صداش کنم
اختلاف سنی ما زیاد نیست
و اون مرد روشن فکری به نظر میاد

چیزی رو با سرعت تایپ کرد
چشمای متعجبش روی من بود
لباس از هم فاصله داشت

واقعا شوکه شده بود!
زیر لب خندیدم

_شغلت چیه؟
بعد از جمع کردن خندم ، با صدای متوسط و لحن كنجکاو گفتم

به کتاب روی میز اشاره کرد
روی پارچه ای به رنگ ‌صورتی کمرنگ

′جایی که خاطراتم را متوقف کردم - جلد اول′
این اسم یکی از کتابای مورد علاقمه

_تو نویسنده ای؟!
این شغل خیلی خاصیه
سرش رو به علامت مثبت بالا و پایین کرد

نویسندگی خیلی سخته
ماه ها یا سالها سر یه کتاب وقت میزاری
و ممکنه توی یه شب همش نابود شه

_اسم کتابت چیه؟
انگشتامو زیر چونم گذاشتم
بازم کارشو تکرار کرد
اشاره به کتابم

متوجه نشدم
یه ابروم رو بالا بردم
و دوباره تکرار کرد

_اون کتاب زیر دستت رو من نوشتم
جمله خشکی که زن گفت
تهیونگ از موبایلش برای فهموندن منظورش به من کمک گرفت

_اوه!.... خب باورش سخته!
حس سردرگمی از چشماش قابل خوندن بود
ممکنه برداشتش اشتباه باشه
اینکه بهت نمیاد یا همچین چیزی
_اوهوم

با صدای آروم تایید کرد
_منظورم اینه من طرفدارتم!

بالشت رو چند بار فشار دادم
روی تخت دراز کشیدم و پتو رو روی بدنم کشیدم

میترسم

حدس میزدم با اومدن شخص دیگه ای به خونم کمتر شه . . .
اما بیشتر شد!
ترسی که از بستن چشمام دارم

کابوس هایی که واضح تر و ترسناک تر میشن

خاطراتی که فراموششون کردم

کسی چه میدونه
شاید یه روح شیطانی در حال عذاب منه

و شاید روحم برای دوری از یه فرشته عذاب میکشه

_______________________________________

خب من می‌خوام بهتون کمک کنم داستان رو متوجه شید
توی پارت یک تهیونگ میگه اگه به کوک نزدیک شه خوشبخت ترین آدم دنیا میشه
و یادتونه که گفت خوشبخت ترین تهیونگ دنیاس؟
کلا اینکه داستان یه سری چیزایی پشتش هست
دقت کنید

بین این دو تا کدوم رو انتخاب میکنید؟ (دور از جونتون)
1.شما یه مریضی سخت بگیرید و ببینید کسی که عاشقتونه داره به خاطر حال بده شما نابود میشه
2.این اتفاق برای طرف مقابل بیوفته و شما مجبور باشید درد کشیدنش رو ببینید

(میدونم خیلی سوال مزخرفیه جدی نگیرید)

Taehyung's Feelings |kookvUnde poveștirile trăiesc. Descoperă acum