Real Life 18

1K 261 149
                                    

پلک هامو باز کردم
انگار مدت زیادی خواب بودم

_ته؟
شاید یک یا دو ثانیه بعد لبهاش رو حس کردم
خوشحالم که ازم ناراحت نیس

_جونگ کوک پسرم! تهیونگ درست میگفت! تو بیدار شدییییی!
اون زن با صدای نازکش جیغ کشید
منظورش از بیدار شدن چیه؟

ماماننن!

این شوک بزرگی بود
برای من که سالها مادر نداشتم
اما به خاطر خشکی کمرم ثابت موندم

دستای تهیونگ روی گونه هام بود
اونا نرم تر شدن
لپاش تپل تره
و مثل یه بچه بنظر میاد

چند ساعت بعد
منو مادرم توی اتاق تنها بودیم
تهیونگ رفته بود تا برای موندن پیشم از خانوادش اجازه بگیره

سوپ آبکی و بی‌مزه رو از گلوم پایین میفرستادم
اون خوشمزه بود
حس خاصی بهم میداد
طوری که انگار زبونم مدت هاست مزه ای رو نچشیده

_کوک حواست به منه؟ میگم ته از دیشب می‌گفت می‌دونه تو بهوش میای ، اون برات یه دستبند شانس خریده
مادرم گفت
و زیر لب خندید

دستم رو با تلاش نه چندان کمی بالا آوردم
یه سری بند های رنگی
روی اون ها فلز نقره ای می‌درخشید

′تلسم شانس گل رز′
نوشته یک سمت اون فلز بود

چرخوندمش تا به طرح پشتش نگاهی بندازم

′میدونستم یادت میاد!′

یا مسیح!

_______________________________________

این فصل رو تقدیم میکنم به:
سایلنت ریدرا
اونا که فکر میکنن مترجمم
و همه کسایی که خوندنش

هیچی لذت ایسگا کردنو نداره

ببخشید این پارت چند بار پاک شده
دیشب تا نصفه شب می‌نوشتم و واتپد پاکش میکرد برای همین اینو وقتی اعصاب ندارم نوشتم

Taehyung's Feelings |kookvWaar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu