پلک هامو باز کردم
انگار مدت زیادی خواب بودم_ته؟
شاید یک یا دو ثانیه بعد لبهاش رو حس کردم
خوشحالم که ازم ناراحت نیس_جونگ کوک پسرم! تهیونگ درست میگفت! تو بیدار شدییییی!
اون زن با صدای نازکش جیغ کشید
منظورش از بیدار شدن چیه؟ماماننن!
این شوک بزرگی بود
برای من که سالها مادر نداشتم
اما به خاطر خشکی کمرم ثابت موندمدستای تهیونگ روی گونه هام بود
اونا نرم تر شدن
لپاش تپل تره
و مثل یه بچه بنظر میادچند ساعت بعد
منو مادرم توی اتاق تنها بودیم
تهیونگ رفته بود تا برای موندن پیشم از خانوادش اجازه بگیرهسوپ آبکی و بیمزه رو از گلوم پایین میفرستادم
اون خوشمزه بود
حس خاصی بهم میداد
طوری که انگار زبونم مدت هاست مزه ای رو نچشیده_کوک حواست به منه؟ میگم ته از دیشب میگفت میدونه تو بهوش میای ، اون برات یه دستبند شانس خریده
مادرم گفت
و زیر لب خندیددستم رو با تلاش نه چندان کمی بالا آوردم
یه سری بند های رنگی
روی اون ها فلز نقره ای میدرخشید′تلسم شانس گل رز′
نوشته یک سمت اون فلز بودچرخوندمش تا به طرح پشتش نگاهی بندازم
′میدونستم یادت میاد!′
یا مسیح!
_______________________________________
این فصل رو تقدیم میکنم به:
سایلنت ریدرا
اونا که فکر میکنن مترجمم
و همه کسایی که خوندنشهیچی لذت ایسگا کردنو نداره
ببخشید این پارت چند بار پاک شده
دیشب تا نصفه شب مینوشتم و واتپد پاکش میکرد برای همین اینو وقتی اعصاب ندارم نوشتم
JE LEEST
Taehyung's Feelings |kookv
Fanfictieلبخندای شیرین جئون جونگ کوک پسر سال پایینی و هر چیزی که به اون مربوطه برای پسر مو فندقی جذابه. اون بزرگ ترین موفقیت رو یه ربع زنگ ناهار نشستن کنار کوک میبینه. این علاقه ساده و در ظاهر یک طرفه زمینه ساز عشق درخشانشون در آیندس فیلینگز داستان ساده ای د...