کلاسامون تموم شده
باید برم کتابخونه چون به احتمال زیاد تهیونگ اونجاس یا داره به اونجا میرهروزهای قبل ، دیروز و امروز . . .
جوری رفتار میکرد که انگار من وجود ندارم
از قصد خودم رو جلوی راهش میزاشتم اما اون حتی نگاهمم نمی کردزودتر از چیزی که فکر میکردم به کتابخونه رسیدم.
مثل همیشه ساکت و خالی بود.
تهیونگ وسط قفسه ها دنبال کتاب میگشت.خودمو بدون اینکه توجهشو جلب کنم به پشتش رسوندم.
البته این کار آسونی بود. اونقدر روی کتابا تمرکز کرده بود که متوجه من نشهدستام رو خیلی آروم ، از پشت دور گردنش حلقه کردم که از شوک عقب پرید.
با ترس به سمتم برگشت و اسممو لب زد.یکم بهش نزدیک تر شدم.
خیلی دوست داشتم اسممو هر چند کوتاه از بین لبای این پسر میشنیدم
چه آرزوی قشنگی
آرزو های قشنگ دست نیافتنینهمون طور که با یه دستم گونه لاغرش رو نوازش میکردم با دست دیگم اشکایی که داشت مژه هامو خیس میکرد پاک کردم.
هنوز هم داشت با چشمای درشتش بهم نگاه میکرد_حالت خوبه؟
با صدای آرومم گفتم و یکم بهش نزدیک تر شدم.
با دستاش به عقب هولم داد و دفترچه کوچیکی که روش قلبای بنفش کشیده شده بود رو در آورد.′صبر کن بنویسم′
این نوشته رو جلوی صورتم نگه داشت.
ازین حرکتش خندم گرفته بود اما خودم رو کنترل کردم و فقط سرم رو تکون دادم._تو امروز خیلی خوب به نظر میرسی
باید یه جوری شروعش میکردم.
بعد از گفتن جملم ، همون طور که خواسته بود صبر کردم تا بنویسه′ممنون′ ؟
فقط همین؟
احساسم بهم میگه اون ازم ناراحته
من نمیخوام اذیتش کنم اما باید بدونم چه اتفاقی افتاده تا بتونم بهش کمک کنم_ناراحتی ته؟ من میتونم به حالت کمکی کنم؟
من دارم سعی میکنم قابل اعتماد به نظر برسم
میخوام کمکش کنم′چیزی نیس′
قبلا خوندم زمانی که دخترا اینو میگن ینی خیلی ازت عصبانین
البته ته دختر نیس.... اما چه فرقی داره؟_من چیکار کردم عزیزم؟
یکم آروم تر شد اما انگار هنوز برای آشتی زوده چون بازم خودش رو عقب کشیداون میگه که نمیخواد بهش فکر کنه
من این اواخر کار اشتباهی انجام ندادم
البته از اون جا که اتاق هامون به همه ، شاید منو جیمین رو موقع عشق بازی دیده . . .اگه اون از این ناراحت شده ، پس من براش جبران میکنم
شونه هاشو رو گرفتم و به قفسه کتاب های پشت چسبوندمش
چونش رو نرم بوسیدم.
اون واقعا دوست داشتنیهدیدم که داره چیزی مینویسه اما الان وقت بحث نبود
دفترچه رو از دستش گرفتم و روی زمین رهاش کردم
مچ دو دستش رو با انگشتام گرفتم و کاملا حواسم بود که زیاد فشار ندم_من خیلی متاسفم ولی برات جبران میکنم
ثانیه های آخر روی لب هاش که هنوز از تعجب باز مونده بود زمزمه کردم
و بعد از اون قبل از اینکه بهش فرصت مخالفت بدم لبهام رو روی پوست گرم لب هاش گذاشتم_________________________________
خیلی زود بوووود :(
میخواستم طولانی تر بنویسم دیدم ووتا باز کم شده :)
هر وقت ووتای این پارت 19 شد ، پارت بعد رو آپ میکنم هانیزبنظرتون بعد این کار کوکی چه اتفاقی میوفته؟
ESTÁS LEYENDO
Taehyung's Feelings |kookv
Fanficلبخندای شیرین جئون جونگ کوک پسر سال پایینی و هر چیزی که به اون مربوطه برای پسر مو فندقی جذابه. اون بزرگ ترین موفقیت رو یه ربع زنگ ناهار نشستن کنار کوک میبینه. این علاقه ساده و در ظاهر یک طرفه زمینه ساز عشق درخشانشون در آیندس فیلینگز داستان ساده ای د...