Real Life 26

709 156 58
                                    

Flash Back

یه خواب بد
با لبه تیشرتم عرقای روی پیشونیمو‌ پاک کردم

این شبا دوباره کابوس میبینم
هر وقت تنها میشم سراغم میان
و الان خیلی تنهام

بالشتم رو از روی تخت برداشتم
شاید اگه روی کاناپه‌ی سرد دراز بکشم حالم بهتر شه

گوشیمو روشن کردم و ناخودآگاه با دیدن عدد ساعت ،‌خمیازه عمیقی کشیدم

از اتاقم خارج شدم
با قدمای آرومم سمت کاناپه کوچیک رو به روی تلویزیون رفتم.
بالشتم رو به دسته چرمیش چسبوندم و بعد سرم رو بهش فشردم

الان وقتشه به همه اتفاقات بدی که برام افتاده فکر کنم. به همه اتفاقاتی که میتونست نیوفته تا الان سرم رو پاهای تهیونگ باشه

_ساعت پنج صبحه پسرم ، چرا هنوز بیداری
پس تو هم بیداری نامجون هیونگ
حداقل الان تنها نیستم

پوزخندی به وضعیت خودم زدم
هیچوقت فکر نمی کردم تو همچین وضعیتی قرار بگیرم
_میخوای برات داستان بگم؟

باید بخندم یا بهش پشت کنم
اما چیزی توی صورت دکتر کیم تغییر کرده که باعث میشه برای داستان کنجکاو شم

لبخند تلخ!

برای اولین بار توی صورتش لبخند به این بزرگی میبینم

و البته به این تلخی

_آممم خیلی وقت بود بهش فکر نکرده بودم.... میدونستی منو سوک جین خیلی سال پیش دوست بودیم؟ مثل تو و تهیونگ
نه من نمی‌دونم
من و تهیونگ دوست بودیم؟

نگاه متعجبمو دید
_منظورم دوستای خاصه

بازم بهش نگاه کردم

سوکجین هیونگ تهیونگ
سوکجین هیونگ تهیونگ و جینیونگ ، نونای تهیونگ

اونا کنار هم خوشحالن
خیلی

پس نامجون هیونگ چی؟

چند بار پلک زدم تا تاری چشمام از بین بره
دوباره نگاهمو به نامجون دادم
به جای خالیش

پس رفتی

منم بودم میرفتم

_________________________________

امیدوارم حالتون خوب باشه
منو فیلینگز رو تنها نزارید
دوستون دارم

مهم ترین چیز درمورد خودتون رو تو یه جمله ، فقط به جمله بگید

Taehyung's Feelings |kookvUnde poveștirile trăiesc. Descoperă acum