Flash Back
یه خواب بد
با لبه تیشرتم عرقای روی پیشونیمو پاک کردماین شبا دوباره کابوس میبینم
هر وقت تنها میشم سراغم میان
و الان خیلی تنهامبالشتم رو از روی تخت برداشتم
شاید اگه روی کاناپهی سرد دراز بکشم حالم بهتر شهگوشیمو روشن کردم و ناخودآگاه با دیدن عدد ساعت ،خمیازه عمیقی کشیدم
از اتاقم خارج شدم
با قدمای آرومم سمت کاناپه کوچیک رو به روی تلویزیون رفتم.
بالشتم رو به دسته چرمیش چسبوندم و بعد سرم رو بهش فشردمالان وقتشه به همه اتفاقات بدی که برام افتاده فکر کنم. به همه اتفاقاتی که میتونست نیوفته تا الان سرم رو پاهای تهیونگ باشه
_ساعت پنج صبحه پسرم ، چرا هنوز بیداری
پس تو هم بیداری نامجون هیونگ
حداقل الان تنها نیستمپوزخندی به وضعیت خودم زدم
هیچوقت فکر نمی کردم تو همچین وضعیتی قرار بگیرم
_میخوای برات داستان بگم؟باید بخندم یا بهش پشت کنم
اما چیزی توی صورت دکتر کیم تغییر کرده که باعث میشه برای داستان کنجکاو شملبخند تلخ!
برای اولین بار توی صورتش لبخند به این بزرگی میبینم
و البته به این تلخی
_آممم خیلی وقت بود بهش فکر نکرده بودم.... میدونستی منو سوک جین خیلی سال پیش دوست بودیم؟ مثل تو و تهیونگ
نه من نمیدونم
من و تهیونگ دوست بودیم؟نگاه متعجبمو دید
_منظورم دوستای خاصهبازم بهش نگاه کردم
سوکجین هیونگ تهیونگ
سوکجین هیونگ تهیونگ و جینیونگ ، نونای تهیونگاونا کنار هم خوشحالن
خیلیپس نامجون هیونگ چی؟
چند بار پلک زدم تا تاری چشمام از بین بره
دوباره نگاهمو به نامجون دادم
به جای خالیشپس رفتی
منم بودم میرفتم
_________________________________
امیدوارم حالتون خوب باشه
منو فیلینگز رو تنها نزارید
دوستون دارممهم ترین چیز درمورد خودتون رو تو یه جمله ، فقط به جمله بگید
CITEȘTI
Taehyung's Feelings |kookv
Fanfictionلبخندای شیرین جئون جونگ کوک پسر سال پایینی و هر چیزی که به اون مربوطه برای پسر مو فندقی جذابه. اون بزرگ ترین موفقیت رو یه ربع زنگ ناهار نشستن کنار کوک میبینه. این علاقه ساده و در ظاهر یک طرفه زمینه ساز عشق درخشانشون در آیندس فیلینگز داستان ساده ای د...