_هیج جا ننوشته سرنوشت طوری پیش میره که تو میخوای
کیم نامجون برادرخونده همسر جین هیونگه
اولین باریه که میبینمش اما حس خوبی بهش ندارم
این بد نیس، این خاصه_تو برعکس خواهرت واقعا شوخی
لبخند مصنوعی بهش تحویل دادم
چه توقعی دارید وقتی شخصی که تا به حال ندیدیدش جزئیات خواباتون رو براتون تعریف میکنهباند سفید دور دست چپش رو باز کرد
پشت دستش...
اون تتوی رز بود
من از گل رز متنفرم_آشنا نیست؟
با چشماش به دست خودم اشاره کرد
یه حلقه و یه دستبند
اینا هدیه تهیونگن_طلسم گل رز
منظورش رو واضح تر گفت_جونگ کوک من سرنوشتو عوض کردم چون اون وحشتناک بود و الان هم اینجام تا کمکت کنم
اون میخواد کمکم کنه، اما من باورش ندارماصلا چرا باید بهش اعتماد کنم؟
چون اون پزشک من بود....
من بهش باور ندارم؛ به جادو ، شانس یا همچین چیزی_اگر بخوای توانایی حرف زدن ته رو بهش برمیگردونم
بیخیال گفت. طوری که انگار ساده تر از نفس کشیدنه
ولی برای من یه چیز ساده نیس
این پیشنهاد خیلی وسوسه کنندستنگاهمو به تهیونگ دادم
تو آشپزخونه کنار جینیونگ شی نشسته بود و با دختر سیزده سالشون آهنگ گوش میداد
همسر سئوکجین اوایل آشناییش با ما یکم مشکل ایجاد کرده بود
اون از ته خوشش نمیومداما ته با توانایی های مخصوص خودش کاری کرد که جینیونگ شی هر هفته به خونمون بیاد
بی شک اون یه فرشتس
و اگر بتونه حرف بزنه....
این میتونه خوشحال کننده ترین اتفاق زندگیم باشه_________________________________
میدونم پارت کوتاهیه
بخاطر یه نفر آپ کردم*خندهخوشحال کننده ترین اتفاق زندگی تون چی بود؟
YOU ARE READING
Taehyung's Feelings |kookv
Fanfictionلبخندای شیرین جئون جونگ کوک پسر سال پایینی و هر چیزی که به اون مربوطه برای پسر مو فندقی جذابه. اون بزرگ ترین موفقیت رو یه ربع زنگ ناهار نشستن کنار کوک میبینه. این علاقه ساده و در ظاهر یک طرفه زمینه ساز عشق درخشانشون در آیندس فیلینگز داستان ساده ای د...