Real Life 23

907 192 114
                                    

_هیج جا ننوشته سرنوشت طوری پیش میره که تو میخوای
کیم‌ نامجون برادرخونده همسر جین هیونگه
اولین باریه که میبینمش اما حس خوبی بهش ندارم
این بد نیس، این خاصه

_تو برعکس خواهرت واقعا شوخی
لبخند مصنوعی بهش تحویل دادم
چه توقعی دارید وقتی شخصی که تا به حال ندیدیدش جزئیات خواباتون رو براتون تعریف میکنه

باند سفید دور دست چپش رو باز کرد
پشت دستش...
اون تتوی رز بود
من از گل رز متنفرم

_آشنا نیست؟
با چشماش به دست خودم اشاره کرد
یه حلقه و یه دستبند
اینا هدیه تهیونگن

_طلسم گل رز
منظورش رو واضح تر گفت

_جونگ کوک من سرنوشتو عوض کردم چون اون وحشتناک بود و الان هم اینجام تا کمکت کنم
اون میخواد کمکم کنه، اما من باورش ندارم

اصلا چرا باید بهش اعتماد کنم؟
چون اون پزشک من بود....
من بهش باور ندارم؛ به جادو ، شانس یا همچین چیزی

_اگر بخوای توانایی حرف زدن ته رو بهش برمیگردونم
بیخیال گفت. طوری که انگار ساده تر از نفس کشیدنه
ولی برای من یه چیز ساده نیس
این پیشنهاد خیلی وسوسه کنندست

نگاهمو به تهیونگ دادم
تو آشپزخونه کنار جینیونگ شی نشسته بود و با دختر سیزده سالشون آهنگ گوش میداد
همسر سئوکجین اوایل آشناییش با ما یکم مشکل ایجاد کرده بود
اون از ته خوشش نمیومد

اما ته با توانایی های مخصوص خودش کاری کرد که جینیونگ شی هر هفته به خونمون بیاد

بی شک اون یه فرشتس
و اگر بتونه حرف بزنه....
این میتونه خوشحال کننده ترین اتفاق زندگیم باشه

_________________________________

میدونم پارت کوتاهیه
بخاطر یه نفر آپ کردم*خنده

خوشحال کننده ترین اتفاق زندگی تون چی بود؟

Taehyung's Feelings |kookvWhere stories live. Discover now