Real Life 16

1K 259 159
                                    

_آقای پارک من باید تا نیم ساعت دیگه یه قرار کاری داشته باشم!
شقیقه هام رو ماساژ دادم

دکتر هنوز برای حرف زدن با من مردد بود
من حاضرم بهش رشوه بدم
اون باید ازین راز داری دست برداره

_اون دوست پسر سابقته! چیزی که میخواستی رو شنیدی؟
اون عصبی شده
بخاطر بحثمون…

_چرا داد–

اوه!
اون گفت؟
حتی درست یادم نیس

چرا خودم نفهمیدم
کابوس هام همه چیز رو بهم میگفتن

اون به من خیانت کرد!
ولی من عاشقش بودم
اونو از دور تماشا میکردم

زمانی که اون توی بغل کسی که دوسش داشت خوشحال بود
من توی خونه اشک می ریختم

_ممنون دکتر
الان اون انرژی و هیجان رو از دست دادم

کلید رو چرخوندم
هنوز کامل باز نشده بود
در باز شد

تهیونگ با یه لبخند بزرگ پشت در بود
اون توی خوابمم لبخند میزد

بازوم رو گرفت و به سمتی کشید
شاید میخواد ناهار بخوریم
اما من از این ساعت روز اینجا بودن قصد دیگه ای دارم
_کیم تهیونگ شی باید حرف بزنم

این جمله بدی بود
حس بدی دارم
نباید به این مسئله اشاره میکردم ، اینکه نمیتونه صحبت کنه

خیلی بی رحم به نظر میام
اون بابت سرد شدنم نگران شده

روی تخت نشست
از پایین بهم زل زده بود
شاید باید چشم هاش رو ببندم…؟

نمی‌دونم چرا بهم خیانت کرده
اون خوب بنظر میرسه
دوست داشتنیه و زیبا

نمی‌دونم دارم به چی فکر میکنم

من فقط نمیدونم چرا اون زمان اونجا ایستاده بودم
زمانی که میتونستم با زنجیر ببندمش تا نتونه از پیشم بره
نمی‌دونم چرا به جای خودکشی کسی که اون میخواست رو نکشتم

عصبانیم

از خودم
و از اون

مغزم هر دوی ما رو مقصر می‌دونه

هر دو دستم رو بین موهام مشت کردم
پاهام بدون اراده توی اتاق حرکت میکنن

شاید این یه حمله عصبیه!

دنیا دور سرم می‌چرخید
بعد همه چیز تموم شد

سرش رو به شونم می‌فشرد
و با دستاش بدنمو نوازش میکرد
با حس دستاش روی قلبم تپشش پایین اومد

تازه یادم اومد چه اتفاقی افتاده
که اون اینجاس

فکر کنم
باید استراحت کنم
من نباید زیاد به خودم فشار بیارم

دستاش رو از دور بدنم برداشتم
روی تخت دراز کشیدم
خیلی خستم

از اتاق خارج شد
صدا های مختلفی از بیرون میاد

من دارم سعی میکنم بخوابم
شاید فردا باهاش صحبت کردم

همه سروصدا ها قطع شد

متوجه شدم که بغلم کرده
اون خوشحال بود
صورتش رو به لباسم میکشید
بدنم رو‌ بو میکرد

احساس میکنم ازم سو استفاده میشه ، این واقعا فکر خنده داریه^^
دستم رو روی سرش گذاشتم
اون آروم شد
دیگه حرکت نکرد

و من تونستم بخوابم

_______________________________________

اگر کلمه یا جمله ای هست که زیاد استفاده میکنم بهم بگید
*فرار کردن از کلیشه ⁦\(゚ー゚\)⁩

آخرین کسی که بهتون گفت براش اهمیت دارید رو یادتونه احتمالا ، اون لحظه چه حسی داشتید؟
نمیخوام بگید اون شخص کیه، فقط حستون

خودم یادم نیس کی بود *خنده

Taehyung's Feelings |kookvWhere stories live. Discover now