"can I go where you go?
Can we always be this close?
Forever and ever.."****
دست هامو تکون دادم و نفس عمیقی کشیدم
بی خبر از محیط اطرافم و نگاهی که بهم بود چشمامو باز کردم
اولین چیزی که دیدم ساعت دیواری سفید و دایره ای شکل روی دیوار بود
چشمامو مالیدم و با دقت بیشتری به عقربه هاش نگاه کردم: ۱۰:۱۵
آهی کشیدم و موهایی که توی صورتم ریخته بود رو با انگشتم جمع کردمنگاهمو به سقف دوختم و وقتی احساس سرما کردم پتو رو بیشتر دور خودم پیچیدم
همون موقع بود که چراغی توی ذهنم روشن شد و باعث شد چشمامو بیشتر باز کنم و اطرافمو ببینم
صبر کن ببینم
این اتاق من نیست
تخت من به این سفتی و محکمی نیست
دیوارهای اتاق من مشکی نیستنمن کجام؟
میتونستم نفس های داغی رو روی گردنم احساس کنم
سرمو چرخوندم و با یه توپ پشمالو مواجه شدم که هر ثانیه بیشتر خودشو بهم نزدیک میکرد
دستمو بالا آوردم و نوازشش کردم
بالافاصله دمشو تکون داد و گونمو لیس زد
بِری؛
سگ چان کنار من خوابیده بودهمون موقع بود که صدایی از پشت سرم شنیدم
"بهت گفتم که زود با همه دوست میشه.فقط یکم زمان نیاز داره"
بلافاصله سرمو چرخوندم و دیدمش
روی زمین کنار من دراز کشیده بود و در حالی که یکی از دست هاشو تکیه گاه سرش قرار داره بود، با همون لبخند همیشگیش به من نگاه میکرد
"صبح بخیر"یادم اومد
همه ی خاطرات دیشب از اعماق اقیانوس ذهنم شنا کردن و به ساحل رسیدن
هدیه ها، نگاه ها و بوسه ها
همشون توی کسری از ثانیه از جلوی چشمم گذشتن
نگاهم از چشمای خوابالودش لغزید روی لبای قلبی شکلش ثابت شد
نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم جلوی خودمو بگیرم تا همون موقع نبوسمش
"خوب خوابیدی؟"سرشو تکون داد و بهم بیشتر نزدیک شد
لبخندش عمیق تر شد و انگشت هاشو بین موهام رد کرد
دوباره همون حس خوب سراغم اومد
دوباره پروانه های شیطون دلم شروع به پریدن کردن و منم برای بار هزارم توی دریای وسیع احساساتم غرق شدم"میشه گفت بعد مدت ها تونستم بخوابم.."
نفس عمیقی کشید و موهامو پشت گوشم زد
"اونم بخاطر وجود تو"
خنده ی کوتاهی کرد و پیشونیمو بوسید
"ستاره کوچولو ی من"لبمو گاز گرفتم و پتو ای تا حالا محکم بهش چنگ زده بودم رو روی صورتم کشیدم
نمیخواستم ببینه چقدر خجالت زده شدم
میتونستم داغی و سرخ شدن گونه هامو حس کنم
هیچکس تاحالا همچین حرف هایی به من نزده
فکر نکنم هیچوقت بتونم بهش عادت کنمچان خندید و نگاهشو ازم گرفت
میخواست از جاش بلند شه که من زود تر دستشو گرفتم و مانعش شدم
برای جدا شدن از بدنش و حس کردن سرما کنارم آماده نبودم
YOU ARE READING
STRAWBERRIES & CIGARETTES | BANG CHAN
Fanfiction"هی! میدونستی یه نظریه میگه که ما قبل از اینکه بوجود بیایم ذره هستیم؟ " گوله های برف روی صورتم میریختن اما من حسشون نمیکردم چون داشتم از درون میسوختم "یعنی چی؟" کریس غلتید و بدنشو به بدنم نزدیک تر کرد "فکرشو بکن.من و تو،همه ی آدم های این سیاره،همم...