"So you can keep me inside the pocket of your ripped jeans"
***
ساکت موندم و چشمامو بستم
درسته،دلم شکسته
اما کسی اینجا مقصر نیست فقط بخاطر اتفاقات غیر منتظره و خودخواهی خودمه
تقصیر منه چون با اینکه میدونستم چان مال من نیست بازم امید داشتم
با خودم چه فکری میکردم؟آهی کشیدم و چیزی نگفتم
به صندلی پلاستیکی که روش نشسته بودم تکیه دادم و چشمامو بستم
الان به یه حواس پرتی نیاز دارم
یه مسکن،
یه آرام بخش..صدای بارون و دانشجوهایی که داشتن میخندیدن تنها صدایی بود که میشنیدم
اون غریبه کنارم روی صندلی نشسته بود و مثل من توی افکارش غرق شده بود
خوشحال بودم چون وقتی جواب سوالشو ندادم سوال پیچم نکرد.واقعا حوصله حرف زدن با کسی رو نداشتم حتی حوصله ی درد و دل کردن رو هم نداشتم اونم با کسی که فقط چند دقیقه بود که میشناختمش
از لحظه ای که اولین قطره از آسمون روی زمین ریخت،بارون یک ثانیه هم شدتش کمتر نشده
با خودم فکر کردم اگه با همین شدت چند ساعت ادامه پیدا کنه حتما سیل میادباید سعی کنم فلیکس رو پیدا کنم و یه راهی پیدا کنیم زودتر از اینجا بریم
هرچی بیشتر صبر کنیم، رفتن سخت تر میشه
ولی چجوری بین اینهمه آدم پیداش کنم؟
گوشیم تقریبا خورد شده و نمیدونم اصلا کجام و چقدر تا دانشکده ی موسیقی فاصله دارمناگهان صدایی منو از افکارم بیرون آورد
صدای آوازی که دقیقا کنار گوشم میشنیدمشصبر کن!
اون صدای کسیه که کنارم نشسته.."دوست داشتن می تونه آسیب برسونه، دوست داشتن گاهی می تونه آسیب برسونه
اما این تنها چیزیه که میدونم"*
سرشو سمتم چرخوند و دیدم با چشمایی که احساس توشون موج میزنه داره بهم نگاه میکنه
صدای مخملی و تمیزی داشت
کلمه ها روجوری تلفظ میکرد که انگار اون آهنگ جزوی از وجودش شده و حالا میخواد اون بخش از وجودشو با من به اشتراک بذاره
لازم نبود دربارش حرف بزنه
میتونستم همه چیزو از چشم هاش و صداش بفهمم"وقتی سخت میشه، می دونی ممکنه گاهی سخت شه
این تنها چیزیه که باعث میشه حس کنیم زنده ایم"
احساساتی که توی چشم ها و صداش پنهون کرده بود خیلی عمیق بودن
میتونستم درد رو توی چشماش ببینم
و اون هم جوری به من نگاه میکرد که انگار من باعث و بانی دردشم
متحیر شده بودم
دقیقا چه اتفاقی براش افتاده؟آه بلندی کشید و بعد لبخند تلخی تحویلم داد
"ما این عشق رو توی یه عکس نگه می داریم
YOU ARE READING
STRAWBERRIES & CIGARETTES | BANG CHAN
Fanfiction"هی! میدونستی یه نظریه میگه که ما قبل از اینکه بوجود بیایم ذره هستیم؟ " گوله های برف روی صورتم میریختن اما من حسشون نمیکردم چون داشتم از درون میسوختم "یعنی چی؟" کریس غلتید و بدنشو به بدنم نزدیک تر کرد "فکرشو بکن.من و تو،همه ی آدم های این سیاره،همم...