(19)

374 82 37
                                    

"forever's gonna start tonight"

***

از اون روز همه چیز بین ما تغییر کرد
هنوز روابطمون مثل قبل بود ولی من تغییر رو احساس میکردم
اون روز من توی آسیب پذیر ترین و شکننده ترین حالت خودم بودم
و اون حرفای عمیق و از ته دل منو به خودم برگردوندن
باعث شدن احساس امنیت و آرامش کنم و مهم تر از همه بازم بیشتر توی چاله ی بی انتهایی که برای  ساخته بودم پیش برم
چاله ای از احساسات بینهایت قلبی

دیگه راه برگشتی نبود
دیگه خبری از فراموشی و حواس پرتی نبود
مثل اینکه من وارد آزمونی شده بودم که تا پیروزی رو به دست نمیاوردم توانایی انصراف یا بیرون اومدن از آزمون رو نداشتم

قلب من تمام و کمال در اختیارش بود و توی دستاش نگهش میداشت

و منم هر روز با قلبم سر کنترل احساسات و هیجان های ناگهانیم میجنگیدم
ما فقط با هم دوستیم
ما فقط با هم دوستیم
ما فقط...

طولی نکشید که من هانای همیشگی رو پیدا کردم
دستشو گرفتم و گذاشتم مثل همیشه تصمیم بگیره
بعدش همه چیز مثل برق و باد گذشت
به خونه رفتم،فلیکس رو محکم بغل کردم و دلداریش دادم
از مامان و بابا معذرت خواستم
مراسم خاکسپاری رو برگزار کردیم
کارهایی کردیم که ذهمونو مشغول کنن و ما رو از ناراحتی دربیارن

فیلم دیدیم،بیرون رفتیم،غذا های جدید درست کردیم،شب ها وقتی احساس تنهایی میکردیم کنار هم میخوابیدیم و تا وقتی پلکامون سنگین میشد با هم حرف میزدیم
فلیکس از خاطرات خوب خونه حرف میزد و با یادآوری هر کدومشون ناخداگاه لبخند مهمون لب هامون میشد

با وجود همه ی اینا هنوزم خاطره ی اون روز از جلوی چشمام کنار نمیرفت
هنوز همه چیز رو مو به مو یادم بود ولی داشتم تلاش میکردم ذهنیتمو عوض کنم

هر روز به خودم میگفتم که مامان بزرگ به یه سفر طولانی رفته و هرجایی که الان هست مطمئنا خیلی خوشحاله و دیگه درد نمیکشه
توی دلم بهش قول میدادم که موفق بشم
دانشگاهمو تموم کنم و یه کار خوب پیدا کنم و بعدش با یه پسر خوب تشکیل خانواده بدم

اما بعد از یه مدت به خودم گفتم این منم؟
این واقعا چیزیه که من میخوام؟
درسته که از ته دلم میخوام موفق بشم و روی پای خودم بایستم ولی چرا دلم بهم میگه این راحش نیست؟
چرا دلم میخواد متفاوت زندگی کنم و به چیزی فراتر از هدفی که همه دوست دارن بهش برسن،برسم؟

من یه تعریف و تصویر دیگه ای از موفقیت توی سرم دارم
چیزی که دوست دارم دربارش حرف بزنم و خودمو خالی کنم اما مطمئن نیستم که بقیه میتونن درکم کنن یا نه

تعطیلات کریسمس از راه رسید و شور و اشتیاق مردم و خیابان ها چند برابر شده بود
هر کسی رو که توی خیابون میدیدی مشغول خریدن وسایل کریمس و کادو برای عزیزانش بود
خیابون ها شلوغ تر، بچه ها هیجان زده تر و سئول نورانی تر از همیشه بود

STRAWBERRIES & CIGARETTES | BANG CHANTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang