(29)

321 74 31
                                    

"I just wanna be by your side
if these wings could fly.."

****

نوشته ی شماره ی ۴۹#

اون لحظه رو میشناسی؟
لحظه ای که چشماتو باز می‌کنی و به معنای واقعی بیدار میشی؟
خیلی وقتا پیش میاد که صبح با صدای آلارم از خواب بلند میشی،دست و صورتتو میشوری و برای برنامه ی روزانت آماده میشی اما وقتایی که ناگهانی از جلوی آینه رد میشی و به خودت نگاه می‌کنی،چیزی نمی‌بینی.
با چشمات به تصویرت توی آینه میگی
'هی!تو کی هستی؟من تورو میشناسم؟'

و دقیقا همون لحظه ست که ناخداگاهت از این موضوع باخبر میشه
می‌فهمه که تو از خواب بیدار شدی،چشماتو باز کردی و اطرافتو‌ میبینی اما آیا واقعا از درون هم بیدار شدی؟

منم اونشب از خواب بیدار شدم
وقتی فکر میکردم بعد از شنیدن اون صدای بلند عمر من هم به اخر میرسه از خواب بیدار شدم
وقتی هیونجین با تمام قدرت دستمو کشید و وقتی اون ماشین از چند میلی متریم رد میشد،منو توی آغوش گرفت،از خواب بیدار شدم

دست و پاهام شروع کردن به لرزیدن و نفس هام بریده بریده از بینی و دهنم بیرون میومدن
ترسیده بودم
ولی دقیقا چند ثانیه بعدش فهمیدم که یه نفر دیگه هست که حالش از من بدتره

آسمون از همیشه تیره تر بود
خیابون از همیشه خلوت تر بود
و هوا هم از همیشه سرد تر

هیونجین بعد از اینکه محکم منو در آغوش گرفت ازم جدا شد و تا میتونست به راننده ی اون ماشین بد و بیراه گفت و منم که از ترس نمیتونستم از جام تکون بخورم فقط تماشاش میکردم و ناخن هامو میجوییدم

اون شب و خاطرهاش باعث شد من هیچوقت فراموشش نکنم
حتی حالا که دارم این متن رو مینویسم تک تک جزئیات و اتفاقاتش از جلوی چشمام رد میشه
چشمای پر از اشک هیون رو خیلی خوب یادمه
صدای گریه های بلندش هنوز توی گوشمه
دستای یخ کردش هنوز هر از گاهی دست هامو از خواب بیدار می‌کنه

اون شب،وقتی کنار هیون روی نیمکت های یخ کرده ی اون پارک نزدیک خونمون نشستم فهمیدم از دست دادن کسی که عاشقشی چه حسی داره
وقتی پا به پای هیونجین اشک های سردمو پاک کردم فهمیدم که اگر اون شب همراهم نیومده بود و خودم تنها رفته بودم حتما من هم تبدیل به خاکستر های شناور روی دریا میشدم و یه جایی وسط آسمون ها و بین ابر ها سر درمیاوردم

هیونجین جون منو نجات داد
دوباره!
و دوباره من کسی بودم که باعث شدم گریه کنه

*****

روی نیمکت کنار هم نشسته بودیم
باد سرد از لابه لای موهای مشکی رنگش رد میشد و صورتشو بهتر نشون میداد
هیونجین مدام پاهاشو تکون میداد و در حالی که پشت سر هم ناخن هاشو میخورد اشک می‌ریخت

STRAWBERRIES & CIGARETTES | BANG CHANWo Geschichten leben. Entdecke jetzt