"fill my void,
I'll be waiting for you."****
ته دلم خالی شد.
از بغلش بیرون اومدم و نگاهش کردم
"چیزی شده؟"
لبخند کمرنگی زد و سرشو تکون داد
"نه اتفاقی نیفتاده نگران نباش"
سرمو تکون دادم و نفس عمیقی کشیدمکریس ازم فاصله گرفت و به دیوار تکیه داد
فکر میکردم همون موقع پاکت سیگارشو بیرون میاره اما اینکارو نکرد
دستاشو توی جیب هودیش فرو برد و به آسمون نگاه کرد
منم کنارش به دیوار تکیه دادم و همینکارو کردمدوباره همون سکوت دلنشین..
من بودم و اون و یه دنیا آرامش.سرمو پایین آوردم و به چیزی که تنم بود نگاه کردم
پیژامه تنم بود
میخواستم راحت باشم و فکر میکردم اگه لباس خوابمو بپوشم میتونم خودمو گول بزنم و خوابم ببره اما الان فقط باعث خجالتم میشدلبمو گاز گرفتم و پلکامو محکم روی هم فشار دادم
دعوتش کنم تو؟
اونوقت منم میتونم برم لباسامو عوض کنم
آره همینکارو میکنمگلومو صاف کردم و لبخند زدم
"میخوای بریم تو؟"
چان سرشو سمتم چرخوند و لبخند زد
"دوست ندارم مزاحمتون بشم"
"کسی نیست فقط منم"
چان ابروهاشو بالا داد و خندید
"واو اولین باره که توسط یه دختر به خونشون دعوت میشم"اخم کردم.
مگه تا حالا خونه ی دوست دخترش نرفته؟
میدونم که کره ای ها معمولا کسی رو خونه دعوت نمیکنن
ولی فکر میکردم شاید درباره ی زوج ها متفاوت باشه؟سرمو تکون دادم
"هربار اینجا می ایستیم و با هم حرف میزنیم من بعدش برای اینکه دعوتت نکردم عذاب وجدان میگیرم"
چان خنده ی کوتاهی کرد و سرشو تکون داد
"باشه..ممنونم که دعوتم کردی"
لبخند زدم و راه افتادم
از پله ها بالا رفتم
چان هم دنبالم اومد و پشت سرش در رو بستخونه رو تازه تمیز کرده بودیم بخاطر همین همه جا برق میزد و لازم نبود نگران چیزی باشم
من زود تر جلو رفتم و سمتش برگشتم
"خوش اومدی.اینم از خونه ی ما.چطوره؟"
چان در حالی که اطرافشو نگاه میکرد لبخند زد و سرشو تکون داد
"خونه ی گرم و نرم و خیلی قشنگی دارید.منو یاد خونمون توی استرالیا میندازه"
لبخند زدم
"خوشحالم که اینو میشنوم. پس فکر کن اینجا هم خونه ی خودته.راحت باش"لبخندش بزرگ تر شد و سرشو تکون داد
یکی از صندلی های چوبی توی آشپزخونه رو از میز بیرون کشید و روش نشست
"ممنونم"
سرمو تکون دادم
"الان برمیگردم"اینو گفتم و به سرعت خودمو به اتاقم رسوندم
کمدمو باز کردم و اولین چیزی که فکر میکردم مناسبه و پوشیدنش بیشتر از این آبرومو نمیبره،بیرون کشیدم.
آخرش تی شرت و شلوار جین رو انتخاب کردم
چی از این بهتر؟
YOU ARE READING
STRAWBERRIES & CIGARETTES | BANG CHAN
Fanfiction"هی! میدونستی یه نظریه میگه که ما قبل از اینکه بوجود بیایم ذره هستیم؟ " گوله های برف روی صورتم میریختن اما من حسشون نمیکردم چون داشتم از درون میسوختم "یعنی چی؟" کریس غلتید و بدنشو به بدنم نزدیک تر کرد "فکرشو بکن.من و تو،همه ی آدم های این سیاره،همم...