"If the whole world was watching
I'd still dance with you"****
نگاهمو از جیسونگ گرفتم و به میز روبه رویی دوختم.
لبمو گاز گرفتم تا جلوی ذوق کردن و لبخند زدنمو بگیرم
جیسونگ سرشو پایین انداخت و دوباره مشغول شد.گلومو صاف کردم و آروم زمزمه کردم
"ولی اون الان داره نگاهت میکنه"
با گفتن این حرفم جیسونگ همونطور که به صفحه ی لپ تاپش زل زده بود چشماش گرد شد
سونگمین هم با کنجکاوی سرشو از گوشیش بیرون آورد
میخواست سرشو بچرخونه که همون موقع جیسونگ با زمزمه داد زد
"یا! برنگرد احمق!"سونگمین که از طرز خجالت کشیدن و هول شدن جیسونگ خندش گرفته بود، با خنده گفت
"جیسونگ کی میخوای بهش بگی؟۴ ساله داری دنبالش میکنی..خسته نشدی؟"
جیسونگ آهی کشید و سرشو تکون داد
"سونگمین اون تا سال آخر دبیرستان دوست دختر داشت.چجوری میتونستم بهش بگم؟"سونگمین لبخند زد وشونه هاشو بالا انداخت
"خب حالا بهش بگو"
جیسونگ دستاشو توی موهاش فرو برد و نفس عمیق کشید
"سونگمین هر لحظه و هر ثانیه به این فکر میکنم که بهش بگم و خودمو خلاص کنم ولی باور کن به این آسونیا نیست.
از کجا معلوم الان دوست دختر نداشته باشه؟از کجا معلوم اصلا به پسرها هم علاقه داشته باشه؟ اون برای ۳ سال جلوی چشم خودم با دوست دخترش رژه میرفت و لاس میزد. چجوری میتونم به کسی که گی نیست ابراز علاقه کنم در صورتی که میدونم ردم میکنه؟ "سونگمین با نگرانی نگاهش کرد
"جیسونگ مگه اون یکی از دلیل هات برای قبول شدن توی این دانشگاه نبود؟اینهمه تلاش کردی.حالا میخوای بزنی زیرش؟"
سونگمین میخواست به جیسونگ امید بده و برای قدم برداشتن تشویقش کنه ولی با هر کلمه ای که میگفت بیشتر مضطربش میکردبخاطر همین من دستشو گرفتم و کاری کردم بهم نگاه کنه
"هان!..هان!منو نگاه کن"
جیسونگ با چهره ی مضطربش نگاهم کرد
درسته که تازه از این موضوع خبر دار شدم ولی میخواستم کمکش کنم.
من میدونم اعتراف کردن به یه نفر چقدر سخته و کاملا درکش میکردم
خودم کسی بودم که هر روز بهش فکر میکردم و بار ها و بار ها عکس العمل کریس بعد از فهمیدنش رو توی ذهنم مجسم میکردم و هر بار بیشتر نا امید میشدم"من الان میرم باهاش حرف میزنم و برات شمارشو میگیرم..میدونم کار خاصی نیست ولی بهتر از هیچیه.هوم؟نظرت چیه؟"
اخم هاش توی هم رفت و چشماشو ریز کرد.
توی فکر فرو رفت..
بعد از چند ثانیه سرشو بالا آورد و با چشمایی که امید توشون موج میزد نگاهم کرد
دستمو فشار داد و لبخند زد
"ازت ممنونم.."منم بهش لبخند زدم و از جام بلند شدم
با قدم های آهسته به میز جلویی نزدیک شدم
خدایا حالا چی بهش بگم؟
بگم من ازتون خوشم اومده میتونم شمارتون رو داشته باشم؟
نه نه نه
اونوقت رسما گولش زدیم و مطمئنا نتیجه ی خوبی نخواهد داشت
YOU ARE READING
STRAWBERRIES & CIGARETTES | BANG CHAN
Fanfiction"هی! میدونستی یه نظریه میگه که ما قبل از اینکه بوجود بیایم ذره هستیم؟ " گوله های برف روی صورتم میریختن اما من حسشون نمیکردم چون داشتم از درون میسوختم "یعنی چی؟" کریس غلتید و بدنشو به بدنم نزدیک تر کرد "فکرشو بکن.من و تو،همه ی آدم های این سیاره،همم...