"If our love is tragedy
why are you my remedy?"****
نوشته ی شماره ی #۴۷
با هم بودن.
وقتی بهش فکر میکنی یاد چی میفتی؟
بذار کمکت کنم.
دوستی؟خانواده؟گرما؟صمیمیت؟...
یا شایدم عشق؟
تعریفت از عشق چیه؟
چیزی که توی اینترنت و ویکی پدیا درباره ی عشق نوشته شده رو قبول داری؟راستش به نظر من هیچکس نمیتونه یه تعریف واحد برای عشق ارائه بده
عشق یه نیروه یه احساسه یه پدیده ست
شاید بنظرت چیزی که میخوام بکم هیچ معنی ای نداشته باشه ولی کمی بهش فکر کنتو میتونی به آسمون با عشق نگاه کنی
میتوتی حتی کار های ساده ای که توی شبانه روز به طور معمول انجام میدی و هیچ دقتی هم بهش نمیکنی رو با عشق انجام بدی
میتونی یه کتاب رو با عشق بخونی، یه فیلم رو با عشق نگاه کنی، یه لباس رو با عشق بپوشی...میدونم شاید اولش بنظر کار مسخره ای بیاد ولی اگه انجامش بدی به مرور تنهایی رو از خودت دور میکنی
عشق توی وجود خودت هست.
به خودت نگاه کن
ببین!
هر لحظه با خودت داریش
اون دیگه جزءی از خودت شده...حالا ببین حس با هم بودن فقط باید با وجود آدمای دیگه برات زنده بشه یا نه؟
با این موضوع چند وقت پیش توی یه کتاب مواجه شدم
خیلی برام عجیب بود
هنوزم هضمش برام سخته
چون من کسیم که با وجود آدمای اطرافم احساس زنده بودن میکنم
کسیم که دلم میخواد مدام به کسی عشق بورزم و عشق دریافت کنماما وقتی بهش فکر کردم دیدم از یه نظر هم کاملا درسته و جواب میده
اگه تو توی وجود خودت، همراه با کار هایی که هر لحظه انجام میدی عشق رو پیدا کنی،
دیگه مدام نیاز به کسی نداری که بهت عشق بورزه و شبانه روز توجهش رو داشته باشی
دیگه وقتی تنهایی به سینما رفتی، تنهایی شام خوردی، تنهایی کافه رفتی تمام فکر و ذکرت این نمیشه که من تنهامو بخاطر اینکه کسی رو ندارم اینجامدیگه به این فکر نمیکنی که اگر فلانی وارد زندگی من شد، بلاخره خوشحال میشم.بلاخره میفهمم عشق چیه..
ولی میدونی چیه؟
همیشه حرف زدن خیلی راحت تر از عمل کردنه
همه ی آدم ها قوی نیستن..من وقتی کنارش هستم حس میکنم کاملم
حس میکنم هیج نیرویی نمیتونه جلومو بگیره
هیچ موجودی نمیتونه منو بترسونه و همینطور هیچ آرام بخشی نمیتونه جلوی فوران احساساتمو بگیره و برای چند ثانیه آرومش کنهاین حس عشقه؟
نمیدونم.
اصلا چرا باید روی حسی که دارم برچسب بزنم؟
این فقط یه اسمه
اسمی که با کنار هم قرار گرفتن یه سری حروف بوجود اومده
چطور میتونم این حس رو، این نیرو رو ، با یه اسم ۳ حرفی توصیف کنم؟
نه!
حس من برای ۳ حرف خیلی بزرگه
هرچقدر تلاش کنم و خودمو گول بزنم بازم ظرف دلم پر میشه
الان خیلی وقتی که لبریز شده و نمیتونم چاره ای براش پیدا کنم
من فقط یه دونه قلب دارم
YOU ARE READING
STRAWBERRIES & CIGARETTES | BANG CHAN
Fanfiction"هی! میدونستی یه نظریه میگه که ما قبل از اینکه بوجود بیایم ذره هستیم؟ " گوله های برف روی صورتم میریختن اما من حسشون نمیکردم چون داشتم از درون میسوختم "یعنی چی؟" کریس غلتید و بدنشو به بدنم نزدیک تر کرد "فکرشو بکن.من و تو،همه ی آدم های این سیاره،همم...