(3)

568 91 32
                                    

مثل افتادن برگ زرد پاییزی از درخت بود،مثل بوسه های ناگهانی،مثل پلک زدن،مثل شکستن یه ظرف،مثل زمین خوردن های از سر حواس پرتی،مثل شلیک یه گلوله،مثل ترکیدن یه بمب ساعتی..

یه ثانیه بود. یه ثانیه قبل از اینکه یه صدای بلند و وحشتناک بشنوم.یه ثانیه بود قبل از اینکه اون گرمایی که پوستمو میسوزوند جاشو به سردی بده.یه ثانیه بود قبل از اینکه گره ی نگاه هامون از هم باز بشه
فقط یه ثانیه،یه لحظه، یه تپش..

اون صدای بلند صدای کوبیده شدن محکم در بود و صدای پاهای پسری که خون جلوی چشماشو گرفته بود.پسری که وقتی عصبانی میشد فقط باید یه جوری خشمشو مهار میکرد حالا هر جوری که میخواست باشه.
پسری که حداقل من یکی میدونستم که امروز توی مود نیست و حوصله نداره

آره،دارم از فلیکس حرف میزنم.
داداش دوقلوم
اون پسر احساساتی که حالا از چشمای متمرکز و خم ابروهاش میشد به وضوح عصبانیتشو دید
اوه اوه!
این اصلا خوب نیست

لبمو گاز گرفتم و با اضطراب به اطراف نگاه کردم
انگار که دیوار ها و لامپ های سقفی میتونستن راه حلی برای آروم کردن فلیکس بهم بدن و بهونه ای برام جور کنن

چرا همه چیز توی کسری از ثانیه مثل یه ساعت شنی برعکس شد؟
چرا شن ها دارن همزمان درست روی سر من میریزن؟

فلیکس دو تا و یکی پله های سالن رو پایین میومد.تا حالا انقدر عصبانی و پریشون ندیده بودمش.
نگاهم به پسری که جلوم ایستاده بود افتاد.آب دهنمو قورت دادم و بلافاصله زیر لب تکرار کردم
"هی فرار کن..فرار کن..فرار-"

اون نگاهشو از فلیکسِ عصبانی گرفت و با قیافه ای که کاملا گیج میزد به سمتم برگشت.داشتم نفس نفس میزدم.میدونستم لحظه ای که فلیکس پاشو روی سکو بذاره چی میشه.دست روی شونه هاش گذاشتم و سعی کردم با هل دادنش از اونجا دورش کنم اما قبل از اینکه بخواد کاری بکنه فلیکس یه مشتِ محکم نثارِ صورتش کرد طوری که تعادلشو از دست داد و با کمر روی زمین افتاد

حسش کردم
لرزش زیر پاهامو
لرزش قلب و دست هامو
و همون لحظه بود که فکری مثل رعد و برق به ذهنم زد و منو آشفته تر کرد

این فلیکس نیست
این فلیکس همیشگی نیست
این پسریه که بجای اینکه مثل همیشه مسائل رو با حرف زدن حل کنه،داره بی جهت خشمشو روی یه نفر دیگه خالی می‌کنه
فلیکس داره بخاطر حال بد و آشفتگی خودش اون پسر بیچاره رو میزنه

فلیکس که حالا از عصبانیت رگ گردن و پیشونیش بیرون زده بود بالای سر اون پسر ایستاد و به انگلیسی داد زد
"چطور جرأت می‌کنی به خواهر من دست بزنی، عوضی؟"
مطمئنم فلیکس نمیدونست اون غریبه می‌تونه انگلیسی حرف بزنه ولی مسلما توی اون وضعیت براش مهم هم نبود که اون زبونشو می‌فهمه یا نه

STRAWBERRIES & CIGARETTES | BANG CHANWhere stories live. Discover now