سان :
فردا وقتی از خواب بلند شدم وویونگ کنارم بود...میتونستم درک کنم چقدر خستست پس کاریش نداشتم... از تخت بلند شدم و دست و
صورتمو شستم و حاضر شدم تا برم کمپانی...کلاه گذاشتم و ماسکمو زدم در و باز کردم و زدم بیرون...تا جای ممکن سعی کردم با مردم چشم تو چشم نشم
به کمپانی رسیدم رمز در رو زدم و وارد شدم بدون نگاه به آسانسور از پله ها رفتم بالا تا به دفتر ووشیک رسیدمبدون در زدن درو وا کردم و محکم بستم...توجهی به این نکردم که بخاطر بی احترامی به این مرتیکه توقیف میشم
صندلیشو چرخوند و بهت زده بهم نگا کرد گفت "سان...چت شده مگه عقلتو از دست دادی؟"صدامو بلند کردم "تو میدونی ارتیست هایی که دارن برات کار میکنن از نظر روانی تو چه شرایطین؟ اینکه بترسن از اینکه دو دقیقه بعد قراره چه بلایی سرشون بیاد؟"
سعی کرد ارومم کنه "چیشده؟"
پوز خند زدم "چیشده؟؟؟؟" تو میدونی ما دیروز کجا رفتیم؟ نه معلومه که نمیدونی ... ما مثل سگ برات کار میکنیم و تو حتی نمیتونی یه بادیگارد برامون بگیری"
حرفشو تکرار کرد "گفتم چیشده؟"بلند تر داد زدم-احساس کردم کل سئول صدامو میشنون- "موضوع ساسنگ فنای روانیه منن که به اعضا اسیب میرسونن معلومه که تو نمیفهمی چون تو مثل سگ کار نمیکنی"
بدون اینکه منتظر حرفش باشم از اتاقش زدم بیرون و به سمت استودیو دنس رفتم ... کیفمو تو کمدم جا دادم و اومدم پشت به ایینه تکیه دادم... واقعا حس رقص نداشتم و دوست داشتم ینفرو به قتل برسونم.
دستامو رو صورتم بردم و چشمامو مالیدم ... تو افکارخودم بودم که هونگ جونگ اومد داخل...توجهی نکردم
"هی سان"
سرمو اوردم بالا و نگاش کردم
اروم گفت "میخوای حرف بزنیم؟"
بی حصله گفتم "رو مود حرف زدن نیستم"
تسلیم شد "باشه باشه هر طور راحتی" و پاشد که بره بیرون
یهو خواستم همچیو بهش بگم "موضوع ساسنگ فنان که دیروز وویونگ رو اذیت کردن"برگشت "به کمپانی گفتی!؟"
صدامو برم بالا "اونا هیچ غلطی نمیکنن"
سعی کرد ارومم کنه "مطمعنم اونا رسیدگی میکنن"
با تمسخر گفتم "چند ساله براشون کار میکنی؟ تا حالا به خواسته هات توجهی کردن؟"
سرشو انداخت پایین
متوجه حرفم شدم "معذرت میخوام هیونگ"
لبخند زد "میدونم فقط عصبانی هستی"
از جام بلند شدم تا یذره برقصم و حواسمو پرت کنم...وویونگ:
باصدای چکش از خواب بیدار شدم از سمت کمپانی دو سه روز استراحت داشتم و باید تو خوابگاه میموندم
رو تخت نشستم و صورتمو و مالیدم و با خودم فکر کردم این صدای چی میتونه باشه
بلند شدم و درو باز کردم دیدم مینگی تا کمر سرشو کرده تو یخچال و غر میزنه
تعجب کردم "یااا...چیکار داری میکنی؟"
برگشت "هیچی...گشنم بود...تو چرا کمپانی نرفتی؟"
بی حال جواب دادم "حالم خوب نبود" و رو کاناپه نشستم
پرسید "چیزی میخوری؟"
سرمو ب نشونه منفی تکون دادم و همین لحظه گوشیم زنگ خوردهونگ جونگ هیونگ بود و من باید جواب میدادم
-هیونگ
+سلام وویونگ حالت چطوره؟
-بهترم هیونگ کاری داشتی؟
+نه فقط خواستم حالتو بپرسم..
-من خوبم
+وویونگ دیروز چه اتفاقی برات افتاد؟
-گفتم که فقط از حال رفتم...
بین حرفم پرید
+وویونگ نیازی نیست پنهون کنی چون سان به کل کمپانی فهموند...
-چی؟سان؟ینی چی؟ خدایا من بهش گفتم کاری نکنه...چیکار کرد؟
+رفت دفتر ووشیک داد و بیداد کرد...
اهی کشیدم و سرمو به دیوار کوبوندم
+بهت زنگ میزنم وویونگ
و تلفن و قطع کرد

VOCÊ ESTÁ LENDO
Down For Your Love
Fanfic'اون بهش گفت واسه عشقش هرکاری میکنه' از هم دورشون کردن ،نذاشتن باهم بمونن، اما آیا این باعث میشه بیخیال همدیگه بشن و فقط به عنوان همکار بمونن یا باعث میشه عاشق تر شن و بیخیال همه چی باهم بمونن؟ گروه:ایتیز کاپل:ووسان