Part3

875 198 19
                                        

«وویانگ»

.یه حس عجیبی ته دلم داشتم، حتی خودمم نمی دونم چی بود اما واقعا حس مزخرفی بود

اعصاب نداشتم. دوست داشتم برم خوابگاه و در و رو همه ببندم، اعضا یکی یکی رفتن پشت صندلیاشون نشستن و فیلمبرداری تا ده دقیقه دیگه شروع میشد.

منیجر رو به ما داد زد که باهم صمیمی باشیم و بخندیم و جلوی دوربین باهم بحث نکنیم، نمیدونم چرا همش داد میزنه! اینکه حنجره اش هنوز درست کار میکنه جای تعجب داره واقعا.

چشمم به سان افتاد که راجب چیزی با هونگ جونگ حرف میزد. از وقتی اون حرفارو بهم زده دیدم نسبت بهش عوض شده.و بذارید فقط همین رو بگم که دید خیلی خوبی نیست! سرمو انداختم پایین و سعی کردم ناراحتیمو نشون ندم، دستی رو پشت کمرم احساس کردم سرمو بالا آوردم دیدم یونهو داره بهم لبخند میزنه

" بلند شو الان فیلمبرداری شروع میشه"

سرمو بالا گرفتم و یه لبخند عمیق زدم، سنگینی نگاه سان رو حس میکردم ولی دیگه اهمیتی نمیدادم.

«سان»

فیلمبرداری شروع شده بود. نگاهم رو به وویانگ انداختم و بی توجه به دنیای اطرافم بهش خیره شدم بعد از مدتی به خودم اومدم دیدم جلو دوربینم، هونگ جونگ بلند شد

"خودمون رو معرفی میکنیم" به دنبالش همه اعضا بلند شدن "دو، سه، هشت نفر یه تیم میسازن سلام ما ایتیز هستیم"

.

.

.

.

متوجه شده بودم که وویانگ اصلا بهم نگاه نمی کنه...اون چش شده؟ مگه من حرفی زدم که ازم دوری میکنه یا ازم ناراحته؟

برنامه بالاخره تموم شد و منیجر گفت بریم داخل ون تا بریم خوابگاه.

به خوابگاه رسیدیم و دیدم وویانگ آخر از همه داره میاد، منتظر موندم تا همه اعضا برن و بعد بازوی وویانگ و گرفتم و چسبوندمش به دیوار با دندون های بهم چفت شده ای گفتم

"تو چت شده؟برای چی از صبح برای من قیافه میگیری؟"

" خببببب نمیدونم فکر کنم تو جوابشو بدونی هیونگ اخه ما بهترین دوستای همیم بهترین دوستا همه چیزو درمورد هم می دونن نه؟"

"چی داری میگی وویانگ"

"هیونگ ولم کن میخوام برم خستم"

عصبانی شدم و با صدای بلندی گفتم

"عصبانیم نکن بگو چت شده"

"سر من داد نزن ، شاید اگه خودت یذره به حرفات فکر کنی بفهمی"

میتونستم لرزش صداش رو به وضوح حس کنم. دستمو پس زد و سریع به سمت خوابگاه رفت...

«وویانگ»

داشت گریم میگرفت تا حالا سان با صدایی به این بلندی سرم داد نزده بود. اون حتی از داد زدن های منیجر هیونگ هم بدتر و ترسناک تر بود... دستشو پس زدم و در خوابگاه باز کردم سریع رفتم دستشویی تا کسی منو نبینه

از بیرون میتونستم صدای اعضا رو بشنوم که سر به سر سان میذاشتن.

سان بیشترین فن رو تو گروه داره بخاطر ویژوال قویش و صورت استخونیش اون حتی فن بویای خیلی زیادی داره و همین باعث میشه که کمپانی به اون توجه بیشتری بکنه و اعضا با اون صمیمی تر باشن.

و البته که اینا به من ربطی نداره؛ داره؟

صورتمو شستم و میکاپم و پاک کردم و رفتم بیرون هونگ جونگ داد زد

"یااا! وویانگ بیا شام بخور"

جوابی ندادم

"وویانگ با توام"

"اشتها ندارم هیونگ میخوام بخوابم"

صدایی نشنیدم و برق رو خاموش کردم میدونستم یوسانگ چند دقیقه دیگه میاد تا بخوابه این بهترین فرصتم بود تا قبل از اومدن اون با خودم خلوت کنم.

یه ربع گذشت، من تو افکارم بودم و هر از گاهی اشکی که توی چشمم جمع می شد رو پاک می کردم . در باز شد و ینفر اومد تو و در رو بست. یه هاله نور کمی توی اتاق بود و من نتونستم خوب بفهمم ک کیه حدس زدم باید یوسانگ باشه که اومده بخوابه

"هی وویانگ"

از صداش فهمیدم سان عه، اون دیگه چی میخواد؟

آهی کشید و با صدای ملایمی ادامه داد

"وویانگ متأسفم...متأسفم که سرت داد زدم واقعا نمیدونم چی گفتم که ناراحتت کرده ولی هرچی که بوده بابتش معذرت می خوام"

میتونستم بفهمم از ته دلش میگه و جدیه

"اشکالی نداره هیونگ من خوبم"

" پس...بیا یچیزی بخور وگرنه حالت بد میشه"

اومدم بگم که نه نمیخوام یا به عبارتی می خواستم ناز کنم که دستمو گرفت و بلندم کرد

صورتشو به سختی میدیدم ولی تونستم لبخندشو ببینم و همون بهم یادآوری کرد که اون واقعا خوشتیپ و پرستدینیه! دوتا دستمو گرفت و گفت

"منو بخشیدی؟ "

سرمو به نشونه تایید تکون دادم و یه لبخند زدم احساس میکنم خوشحال شد و منو با خودش برو بیرون...

از اتاق رفتیم بیرون و پیش اعضا که مینگی یهو گفت

"شما دوتا خیلی بهم میاین"

سان دستپاچه شد. قیافهۀ پوکر به خودم گرفتم و گفتم

"چرت نگو"

بعد از اون حرف احساس کردم سان ناراحته یه نفس عمیق کشید رو به من کرد و گفت

"چی میخوری؟ میخوای یه رامیون برات درست کنم؟ "

آره ای گفتم و منتظر موندم تا غذای مجللم آماده بشه.

Down For Your LoveTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang