Part28

595 104 46
                                        

سان :
وویانگ، در رو محکم بست و من و با منیجر تنها گذاشت
جونگهو پشت سر وویانگ و دنبالش رفت، الان من موندم و این همه نگاهایی که منتظرن تا یچیز بشنون.
تو این راه من تنهای تنها بودم، البته خودم میخواستم، نمیخواستم وویانگ دوباره درگیر شه و البته که همه تقصیرارم گردن خودم انداختم
اون لحظه ای که با وویانگ وارد رابطه شدم باید حدس میزدم که قراره پامون به همچین جایی کشیده بشه ولی من هنوز براش برنامه ریزی نکرده بودم

منیجر نزدیک تر شد و رو به من کرد
"سان چیزی میخوای بگی؟ اگه چیزی نگی اوضاع بدتر میشه"
-"من و وویانگ فقط دوستیم، من اصلا اون شب و یادم نمیاد، شاید مست کرده باشیم چرا فک میکنین حتما باید بینمون چیزی باشه "
منیجر کتشو برداشت و رو به هونگ جونگ و بقیه اعضا کرد
"من دارم میرم کمپانی مواظب باشید"
بعدم در و باز کرد و رفت

نفسمو محکم بیرون دادم و دستمو رو صورتم کشیدم اعضا پیشم اومدن و بقلم کردن یونهو گفت
" یااا، نگران نباش، چیز خاصی پیش نمیاد "
سرمو آوردم بالا و رو به اعضا کردم
"متاسفم بچه ها"
هونگ جونگ صداشو یکم بلند کرد
" این چه حرفیه میزنی، ما یه تیم هستیم، وقتی پا ینفرمون گیر باشه، همه ما گیریم متاسف بودنو بزار کنار"

نمیدونستم از حرفای هونگ جونگ چه برداشتی بکنم، ولی میدونستم تنها کاری که میخوام بکنم اینه که وویانگ و بقل کنم، اون الان داشت گریه میکرد و تو شرایط بدی بود و همشم بخاطر من بود.
در باز شد و جونگهو اومد داخل، ساعت داشت به نیمه های ظهر می‌رسید و هوای بیرونم ابری بود
جونگهو موهاشو تکون داد و گفت
"داره بارون میاد"
یوسانگ نزدیک جونگهو شد
"وویانگ چطوره؟ بنظرت برم پیشش؟ "
جونگهو لباشو داد بالا
"اگه نظر منو میخوای بدونی نه بهتره نری"
حس بَدی تو دلم افتاد دیگه مطمعن شدم حالش خیلی بَده سرمو بین دستام گرفتم
جونگهو ادامه داد
"هیونگ ولی تو بهتره بری"
همونطور که تکون میخوردم جونگهو بلند تر گفت
"هیونگ، هیونگگگگ"
سرمو آوردم بالا و دیدم با منه با تعجب گفتم
" من برم؟ "
-" آره تو برو "
اومدم بگم جونگهو چی داری میگی
جونگهو یه چرخی به چشماش داد
"هممون میدونیم، بینتون چیزی نیست، نیازی نیست ثابت کنین، این اتفاقیه افتاده فقط بخاطر بهم زدن دوستی شما بوده، من میگم برو پیش وویانگ و این مشکلو حل کن"

سر تکون دادم و بدون این که منتظر باشم تا اعضا قضاوتم بکنن از خوابگاه اومدم بیرون، دور و برم و نگاه کردم تا وویانگ پیدا کنم، از پله ها اومدم پایین و رفتم پشت خوابگاه تو زیر زمین، که دیدم اونجا نشسته، متوجه من نشد.
صداش کردم
" هی وویانگ "
سرشو بالا آورد و از جاش بلند شد، دستامو باز کردم تا بقلش کنم، آروم آروم اومد سمتم و بقلش کردم
من عاشق بوی تنش بودم

" متاسفم "
با بقض گفت
از خودم جداش کردم و نگاهش کردم
" تا صبحم متاسف باشی، تو برای منی و من ولت نمیکنم "
لبخند کوچیکی زد و دوباره اومد تو بقلم، بعد چن دقیقه دستامو گرفت و باهم رو زمین نشستیم و به دیوار تکیه دادیم.
سرشو رو شونه هام گذاشت، رو بهش کردم
" دلم نمیخواد آخر این قضیه رو بدونم "
آروم گفت
"شاید بخوای بدونی"
رو بهش برگشتم
" منظورت چیه؟! "
-" قبل این که منیجر بره، اومد پیشم و گفت نگران نباشم خودش یه بهونه جور میکنه میده دست کمپانی، گفت که من و بقیه اعضا خیلی تلاش می‌کنیم و این لیاقتمون نیست "
تو دلم عروسی بود، خوشحال بودم ولی از یطرف میترسیدم نکنه کمپانی باور نکنه، الانا دیگه باید بیانیه میومد ولی من دیگه بیشتر ازین بهش فکر نکردم.

دست وویانگ و گرفتم
" میدونی چیه، انگار سرنوشت عقدمونو بسته"
-" اوه جدن؟ "
" آره نگاه کن، از هر طرف خوش شانسی "
" دانشمند، پس اینهمه بد شانسی که میاریم چیه"
چشامو باز و بسته کردم
دستاشو ول کردم و بهش نزدیک تر شدم تا جایی که نفسامون بهم می‌خورد
لبامو رو لباش گذاشتم و برداشتم
" اینم یه بدشانسی دیگه "
خندید و دستاشو دور شونه هام حلقه کرد و خودش لباشو رو لبام گذاشت
عاشق این حس بودم که چقد بهم آرامش میداد و باعث می‌شد واسه چند لحظه بیخیال این دنیا بشم و بتونم زندگی کنم

نزدیک ده دقیقه به کارمون ادامه دادیم و بعد جدا شدیم، از این حس جدا شدن متنفر بودم، همش گند میزنه به زندگیم
وویانگ دستامو گرفت "دوست دارم"
لبخند زدم "من بیشتر"
نفس عمیقی کشیدم و بهش گفتم
"میدونی که بعد این باید خیلی بیشتر از هم جدا بمونیم؟"
سر تکون داد
ادامه دادم
"هر اتفاقی بیفته، حتی اگه تا بی نهایت جدامون کنن، حس من بهت تغییر نمیکنه"

من صحبت میکنم : یوروبون شب و روزتون بخیر
ووت یادتون نره، مراقبت از خودتون یادتون نره
نظر هم یادتون نره
بوس به همتون💕

Down For Your LoveTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon