Part26

521 105 25
                                    


وویانگ:
دیروز روز آخر پروموت های مینی آلبوم جدیدمون بود و ما بلخره تموم کردیم ، کمپانی بهمون چند روز استراحت داده بود ولی بعد اون باز باید کار میکردیم.

صبح نزدیکای ساعت 9 بود که با صدای آهنگی که تو خوابگاه مثل بمب صدا کرد بیدار شدم، گاهی اوقات به این فکر میکردم اگر بیدار نمی‌شدم چی میشد
دو سه روزه رد دادم، به منفی ترین چیزای ممکن فکر میکنم و کم کم میترسم از دست برم و ناکام بمونم.

همونجوری یه ورکی رو تخت افتاده بودم و با چشما باز به سقف اتاق زل زده بودم، بالای تخت و نگاه کردم و دیدم یوسانگ سر جاش نیست یوسانگ از هفته پیش شروع به حرف زدن کرد و بلخره دو روز پیش خندید، اون اگه یه فازی رو بگیره تا آخر میره ولی من نمیدونم چرا انقد زود عوض شد فازش
به هر حال اون حالش خوبه و همین مهمه

تصمیم گرفتم پا شم ولی دوست داشتم بازم بخوابم، دوست داشتم انقد بخوابم تا خستگی چهار پنج سال کار آموزی و دبیو از تنم بره ولی وقت نداشتم.

از جام پاشدم و رو تخت نشستم و خمیازه کشیدم و آروم آروم رفتم سمت در و بازش کردم و رفتم تو سالن داد زدم
"یااااااااا، کنسرت راه انداختین"
هونگ جونگ رو به من کرد
"وویانگ، بیا برقص، خوشحال نیستی کارامون تموم شد؟"
یونهو پشت سرش حرفشو تایید کرد
دستمو رو صورتم کشیدم و با صدای بلند تر داد زدم
"چه استراحتیه که دو روز دیگه تموم میشه؟"
یهو هونگ جونگ وایستاد
"ایش، ایششش، فازت چیه سر صبح گند میزنی به حال خوش ادم"
و پشتش رفت آهنگو خاموش کرد

اومدم رو کاناپه نشستم و سرمو تکیه دادم و گفتم
" بقیه اعضا کجان؟"
یونهو که داشت میرفت گوشیشو برداره و گفت
" مینگی خوابه، بقیه اعضام تو خونه منیجرن"
یهو از خواب بیدار شدم رو یه یونهو کردم
" یا یا، مینگی خوابه؟ "
-" عاره، تو اتاقشه"
بلند شدم و رفتم گوشیمو از اتاق آوردم و وصلش کردم به باند، رو به هونگ جونگ و یونهو گفتم
" من میرم صورتمو بشورم، الان میام"

توی ذهنم نقشه شوممو ریپلی کردم و از دستشویی اومدم بیرون
رو به هونگ جونگ و یونهو گفتم
"مینگی هنوز خوابه دیگه؟ "
سر تکون دادن
یونهو گفت
"یااا، وویانگ ،چیکار میخوای بکنی؟"
زیر لب گفتم
"فقط نگاه کن"

صدای باند و تا اخر بلند کردم و آهنگ بنگ بنگ بنگ از بیگ بنگ رو گذاشتم
رو به اون دوتا کردم
"شماها نمیخواین لذت ببرین؟"
و با صدای بلند شروع کردم به خوندن، صدای این دفعه باند ده برابر بلندتر از صدایی بود که هونگ جونگ گذاشته بود و این باید مینگی رو بیدار کنه

مینگی ازاین که یکی بیدارش کنه متنفره و منم فکر اذیت و آزار اون از اولین روزی که دیدمش رو داشتم پس چه لحظه ای از الان بهتر؟
حس کردم صدای باند کل منطقه رو گرفته، باند سبک ترو برداشتم و در اتاق مینگیو باز کردم
بلند بلند تکرار می کردم
"بنگ بنگ بنگ"

مینگی بالش و انداخت رو سرش و زیر لب چیزایی گفت که احساس کردم فوش عه، توجهی نکردم و پریدم رو تخت
داد زدم
"مینگیاااااا، امروز روز استراحتهههه،، مینگیاااااا پاشوووووووو"
-"تنهام بزارررر، وویانگگگگگگ، میکشمت"
سعی کردم پتوشو از رو سرش بردارم که یهو دستمو گرفت انداختم رو تخت و خودش‌ اومد روم
با تمام توانم داد زدم
"چیکارررر میکنی؟
-" خفه ‌شو "
" ولم کنننن"
-" آهنگو قطع کن"
" نمیکنم "
-" گفتم قط کن"
یه مچمو از زیر دستاش درآوردم و آهنگو قطع کردم
" ایش، بیا بیا خوردی منو"
همون لحظه سان اومد تو و مارو تو حالتی که من دراز کشیده بودم و مینگی روم بود دید
همین الان خونه منیجر بودن ینی تا این اینجوری افتادیم باید بیاد تو

بی حسی تمام تو قیافش موج میزد، من فکر میکردم الانه که بیاد یقه مینگی رو بگیره و دعوا کنن ولی انتظار زیادی داشتم
اروم گفت
" بیاین منیجر کارتون داره"
و بعد رفت و در و محکم بست
مینگی داد زد
"یااا، چته مگ سر آوردی"
سرمو محکم به تخت کوبیدم و آروم گفتم "اَه"
مینگی گفت "دوست پسرت ناراحت شد مارو دید اینجوری؟"
اداشو درآوردم

مینگی رو هل دادم و زیر لب گفتم
"اَه، لعنت بهت"
از رو خودم انداختمش و از تخت افتاد پایین و با عجله رفتم سالن

من صحبت میکنم : یوروبون مرسی که تا اینجا رسوندین بوک رو.
پارت جدید
امروز زود بیدار شدم دیگه آپ کردم روزتون بخیر

Down For Your LoveOnde histórias criam vida. Descubra agora