«وویانگ»
سان کمرمو گرفت و منو تا دم آسانسور برد. حدس زدم بقیه اعضا باید پایین منتظر باشن آسانسور اومد و باهم رفتیم تو آسانسور. فضای بین من و سان سنگین بود.
اون حتی دستشو از دور کمرم بر نمی داشت، سرمو به خودش نزدیک کرد و بوسه ای روش گذاشت.
لبخند کوچیکی زدم.
حالم بهتر شده بود ولی هنوز نمی تونستم خوب راه برم.
جلو پارکینگ که رسیدیم ووشیک اونجا بود و تا منو و سان رو باهم دید اول مارو دید زد بعد گفت
"وویانگ شی، حالت خوبه؟"
سری تکون دادم چون اصن اعصابشو نداشتم.
سان کمکم کرد تو ون بشینم و خودش پیشم نشست.
توی تمام راه سرم رو شونه اش بود و با دستاش موهامو نوازش می کرد، به خوابگاه که رسیدیم کمکم کرد برم تو اتاق و رو تخت بخوابم.
.
.
.
.ساعت حدودای 6 بود که بیدار شدم، سر دردم کم شده بود ولی هنوز تو همون حال و احوال بودم، گوشیمو چک کردم دیدم ده بار مامانم زنگ زده بود، حتما هونگ جونگ بهش خبر داده که حال من خوب نیست، به مامانم زنگ زدم و با دوتا بوق گوشیو برداشت.
"الو مامان"
-"پسرم وای من نگرانت بودم"
"من حالم خوبه مامان، نیاز به نگرانی نیست"
-"صد بار بهت گفتم، غذای مقوی بخور، انقد تمرین نکن، می دونی چیه؟ تو شبیه باباتی! اصن حرف تو مخت نمیره، عقل نداری، همش از خدا می خواستم عقل تو به من بره ولی نشد..."
همینجوری داشت ادامه میدهد که من خندم گرفت یهو سان با یه سینی غذا اومد تو اتاق و منو در حال خنده دید، لبخند کوچیکی زد و سینی رو جلو روم گذاشت... تا سان و دیدم به مامانم گفتم
" باشه مامان، دوست دارم، مراقب خودم هستم قول میدم بای "
و گوشیو قطع کردمسان روبه من گفت
" مراقب خودت هستی؟ "
رو بهش گفتم
"اگه تو بذاری من مراقب خودم باشم"
دستاشو جلو صورتم گذاشت و گفت
"ششش! خوبه، بخور تا سرد نشده، سونگهوا برات درست کرده"
گفتم "اشتها ندارم" و پاهامو جمع کردم، یهو عصبانی شد و گفت
" چرت نگو گفتم بخور"
ابرهامو دادم بالا و با پافشاری گفتم
" نمیخوام بخورم میخوای چیکار کنی؟ "
پوزخندی زد
سینی رو گذاشت پایین و هلم داد رو تخت و خودش اومد روم
دست و پاهام شل شده بود ،وای این دیوونه شده.
تو چشماش نگاه کردم خودشو بهم نزدیک تر کرد
"میدونی چیکار میکنم؟ "
لباشو گذاشت رو لبام و برداشت.
"این کارو میکنم"
و دوباره محکم تر بوسید، اشک از چشمام داشت میومد و بغض بدی کرده بودم، من دلم واسه همه چیش تنگ شده بود، دستامو بردم لا موهاش و اون به کارش ادامه داد.
خودشو از من جدا کرد و من نفس نفس میزدم و قلبم داشت از جاش کنده میشد
بهش گفتم
"تو یه دیوونه ای"
-" اره دیوونه ی تو"یهو هردوتامون صدای اعضا رو از بیرون اتاق شنیدیم می گفتن
"این دوتا چیکار دارن میکنن اون تو"
سان سریع از رو من بلند شد و منم بلند شدم و اون سینی و گذاشت جلوم و گفت
"بخور، بخور یالا"
خودش رفت دم پنجره و منم شروع به خوردن کردم
هونگ جونگ در رو باز کرد و اومد تو و دنبالش بقیه اعضا اومدن و ما رو دیدن که من در حال غذا خوردن بودم و سان لب پنجره، هونگ جونگ یه آهی کشید و گفت
" شما دوتا نمیخواین آشتی کنین، ببینین ما یه تیم هستیم نباید دعوا کنیم"
زیر لب خندیدم، اون نمی دونست همین یه دقیقه پیش داشتیم همو می بوسیدیم.
سان روبه من کرد و گفت
"اره متأسفم، امیدوارم دوستای خوبی باقی بمونیم"
سرمو تکون دادم و گفتم
"منم همینطور"
مینگی رو به هونگ جونگ کرد
" هیونگ، همش تقصیر وویانگ عه، انقد چانه میزنه، همش حرف میزنه"
بالشمو برداشتم و پرت کردم سمت سر مینگی و جای درست فرود اومد.
همه اعضا می خندیدن از جمله سان، خوشحالم که اون خوشحال بود...من صحبت میکنم: پارت جدید، یوروبون امیدوارم خوشتون بیاد

KAMU SEDANG MEMBACA
Down For Your Love
Fiksi Penggemar'اون بهش گفت واسه عشقش هرکاری میکنه' از هم دورشون کردن ،نذاشتن باهم بمونن، اما آیا این باعث میشه بیخیال همدیگه بشن و فقط به عنوان همکار بمونن یا باعث میشه عاشق تر شن و بیخیال همه چی باهم بمونن؟ گروه:ایتیز کاپل:ووسان