Part13

682 136 42
                                        

«سان»

وویانگ که رفت ناخودآگاه پاهام سست شدن و روی زمین نشستم.
موهامو بهم ریختم و پلکامو روی هم فشار دادم...
 تازه داشتم طعم خوشبختی رو می چشیدم تازه داشتم می فهمیدم تو رابطه بودن چه حسی داره.
این دنیای کوفتی چه مشکلی با من داره؟ از عذاب دادنم لذت می بره؟
 احساس یه عروسک خیمه شب بازی رو داشتم!

قطره اشک سمجی از گوشه‌ی چشمم فرار کرد وبه دنبال اون در کمتر از چند ثانیه تمام صورتم پر از اشک شد.

یعنی عمر خوشبختیم همین قدر کوتاه بود؟

هی سان! ناراضی نباش...همین که تونستی دو هفته اونو کنار خودت داشته باشی برات کافی نیست؟ تا چند وقت پیش حتی فکر نمی کردی اون تو رو بپذیره

چند روز از شر فکر و خیال های مزاحم راحت شده بودم و داشتم طعم آرامش رو می چشیدم و حالا دوباره باید به دنیای تاریک افکارم خوشامد می گفتم...

به وویانگ گفتم ازش دست نمی کشم...
واقعا هم همینطور بود نه می خواستم و نه می تونستم ازش جدا بشم
 وویانگ دسگه کسی نبود که قلبم رو بهش دادم بلکه خودِ قلبم بود!
مگه کسی می تونه بدون قلب زنده بمونه؟

شاید اگه سه هفته پیش بود و این حرفو بهم می زدن تحملش برام آسون تر بود
 اما الان...کاملا اسیرش شده بودم اسیر چشماش لب هاش عطرش...
قبلا فقط از دور می دیدمش اون جور وابسته اش بودم.
 حالا که اوضاع به اندازه‌ی زمین تا آسمون با اون موقع فرق کرده. الان چجوری بدون اون سر کنم؟

چجوری می تونستم بدون بوسه هاش و بدون اون شیطنت هاش زنده بمونم؟
آره خب، درسته ما هنوز هم قراره کنار هم باشیم اما بهم بگید چطوری میشه کسی که عاشقشی و یه مدت طعم با هم بودن رو چشیدین رو هر روز ببینی و بی توجه بهش باشی؟چجوری جلوی این حس کششی که به سمتش داری رو میشه گرفت؟
تمام راه های بی توجهی به احساسه توی قلبت به نابودی خودت ختم میشن...

عشق مثل یه نوزاد می مونه که توی وجودت جا خوش کرده و فقط با محبت کسی که قلبت رو بهش دادی آروم میگیره و‌ اگه اون عشق و علاقه‌ی مورد نیازش رو دریافت نکنه شروع میکنه به مکیدن شیره‌ی وجودت و تو رو از درون ضعیف و ضعیف تر میکنه...

می تونستم این لحظه خودخواه باشم و به رابطه ام با وویانگ ادامه بدم تا خودم توی آرامش و لذت باشم اما وویانگ چی؟ قطعا این تصمیم من آخر و عاقبت خوبی نداشت...
برام مهم نبود خودم آسیب ببینم اما وویانگ، مهم بود.
من نمی تونستم با گرفتن همچین تصمیمی آینده‌ی اونو هم خراب کنم نمی تونستم زندگیِ وویانگ رو به حاشیه بکشونم.
اون برای تبدیل شدن به وویانگی که الان هست زحمت زیادی کشیده و من نمی خوام خودخواهانه زحماتش رو به نیستی بکشونم...

این خلاف قانون عشقِ...
عشق باعث میشه تو خیلی وقت ها آرامش معشوقت رو به خودت ترجیح بدی...
و من الان قصد داشتم همین کار رو بکنم.
باید به حرف ووشیک عمل می کردم.
حتی با فکر کردن به اینکه دیگه نمی تونم آزادانه لمسش کنم آزارم می داد.
 اینکه نمی تونم دیگه توی چشماش غرق بشم خودِ مرگ بود!

Down For Your LoveHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin