Part30

511 103 36
                                    

سان:
نمیدونم چقد زمان برده بود تا من تا همین الانشم دنبال وویانگ بگردم ، دلهره و استرسم بیشتر شده بود و فکرای ترس از دست دادنش مدام تو ذهنم بود

وویانگ:
با صدای در بیدار شدم و سعی کردم خودمو بالا بکشم و جمع و جور کنم سرمو راست کردم و تلاش کردم تا یه ادم دور و برم پیدا کنم ، جایی که بودم تو یه بن بست بود و من سریع فهمیدم که باید پشت ساختمون باشه ، تعجب کردم که چرا اینجام ،دستامو رو زمین گذاشتم و سعی کردم رو پاهام وایستم که تیزی چیز سختی رو احساس کردم و از شدت درد توی همون حالت موندم سرمو بالا اوردم اون پاشنه کفشی بود که یه دختر روی شونه هام گذاشته بود و قیافه دختره هم برام اشنا نمیزد
داد زدم"یاااا،چه مرگته تو کی هستی"
پوزخند زد "نمیدونم، کابوست؟کسی که باید ازش بترسی؟ کسی که عشق زندگیشو دزدیدی؟"
جواب دادم"ولم کن ، چی میگی ،قرصاتو خوردی؟من تا حالا تو زندگیم ندیدمت"
پاشو محکم تر فشار داد و باعث شد من از درد فریاد بزنم و برم پایین تر

موهامو گرفت و اورد بالا"بین تو و سان چی هست؟"
دوزاریم افتاد
و همون موقع بود ک فهمیدم این یکی از اون چندصدتا ساسنگ فن های روانی سان عه که ن من و ول میکنه نه خودش رو.
سعی کردم با دست مخالفم موهامو از دستش ازاد کنم ولی حالم خوب نبود و زور کافی نداشتم

تکرار کرد"بنال،گفتم بین تو و سان چی هست؟"
جواب دادم"مریضی مگه ،هیچی ،هیچیی ولم کن"
صورتشو اورد نزدیک تر و زمزمه کرد" به نفعته ازش فاصله بگیری،هرجایی که بری،هرزمانی میدونی ک من پیدات میکنم و زندگیتو جهنم میکنم برات،سان برای منه فهمیدی؟"
تلاش کردم صدامو ببرم بالاتر"بین من و اون هیچی نیست روانی"
خندید"من همه جا باهاتونم ، حتی موقع هایی که فکر میکنین تنهایین، از دروغ گفتن خوشم نمیاد"
موهامو ول کرد و باز حرفاشو‌تکرار کرد" اگه نزدیک شدنات بهش ادامه پیدا کنه ، میکشمت"
دستمو رو شونه هام گذاشتم که هنوز درد میکردم احساس کردم داره خونریزی میکنه چون روی تی شرتم مرطوب شده بود سرمو بالا اوردم و دیدم که رفته

با گرفتن دیوار بلند شدم‌ و روی پاهام وایستادم،میدونستم اگه دیوار رو ول کنم میفتم و هیچکس دیگه حتی جسدمم پیدا نمیکنه
چشمام تار بود و داشت سیاهی میرفت و من هرجوری شده بود باید خودمو به جلوی ساختمون میرسوندم
از بن بست اومدم بیرون
ون ما درست جلوی ساختمون پارک بود و منیجر هم اونجا بود
با تمام توانی که داشتم داد زدم "منیجر نیممممم"
برگشت و تا منو دید من روی زانوهام افتادم ،سزیع به سمتم اومد و با دلهره فریاد کرد "وویانگ حالت خوبه؟کجا بودی؟چت شده"
ولی من دیگه چیزی از صداش نمیشنیدم....

سان:
منیجرمون خبرداد که وویانگ پیدا شده و من مثل برق از پله ها رفتم پایین تا ببینمش ، بدن بی هوشش روی دست منیجر بود و من سریع رفتم "چیشدهههه؟"
"منم نمیدونم"
بلند تر گفت"کمک کن ببرمش تو ون تا خبرنگارا نیومدن"
تنهایی وویانگو بقل کردم و گذاشتمش تو ون
ما با ون اولی رفتیم خوابگاه و اعضا با ون بعدی اومدن...

سلامممممم بچه هاااااااا
نویسنده اصلیم
دلم براتون تنگ شده بود یوروبوننن
چیکارا میکنید؟حالتون خوبه؟
پارت جدید
میدونم اپ نمیکنم ولی واقعا متاسفم:)
امیدوارم خوشتون اومده باشه

Down For Your LoveHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin