سان:
نمیدونم چقد زمان برده بود تا من تا همین الانشم دنبال وویانگ بگردم ، دلهره و استرسم بیشتر شده بود و فکرای ترس از دست دادنش مدام تو ذهنم بودوویانگ:
با صدای در بیدار شدم و سعی کردم خودمو بالا بکشم و جمع و جور کنم سرمو راست کردم و تلاش کردم تا یه ادم دور و برم پیدا کنم ، جایی که بودم تو یه بن بست بود و من سریع فهمیدم که باید پشت ساختمون باشه ، تعجب کردم که چرا اینجام ،دستامو رو زمین گذاشتم و سعی کردم رو پاهام وایستم که تیزی چیز سختی رو احساس کردم و از شدت درد توی همون حالت موندم سرمو بالا اوردم اون پاشنه کفشی بود که یه دختر روی شونه هام گذاشته بود و قیافه دختره هم برام اشنا نمیزد
داد زدم"یاااا،چه مرگته تو کی هستی"
پوزخند زد "نمیدونم، کابوست؟کسی که باید ازش بترسی؟ کسی که عشق زندگیشو دزدیدی؟"
جواب دادم"ولم کن ، چی میگی ،قرصاتو خوردی؟من تا حالا تو زندگیم ندیدمت"
پاشو محکم تر فشار داد و باعث شد من از درد فریاد بزنم و برم پایین ترموهامو گرفت و اورد بالا"بین تو و سان چی هست؟"
دوزاریم افتاد
و همون موقع بود ک فهمیدم این یکی از اون چندصدتا ساسنگ فن های روانی سان عه که ن من و ول میکنه نه خودش رو.
سعی کردم با دست مخالفم موهامو از دستش ازاد کنم ولی حالم خوب نبود و زور کافی نداشتمتکرار کرد"بنال،گفتم بین تو و سان چی هست؟"
جواب دادم"مریضی مگه ،هیچی ،هیچیی ولم کن"
صورتشو اورد نزدیک تر و زمزمه کرد" به نفعته ازش فاصله بگیری،هرجایی که بری،هرزمانی میدونی ک من پیدات میکنم و زندگیتو جهنم میکنم برات،سان برای منه فهمیدی؟"
تلاش کردم صدامو ببرم بالاتر"بین من و اون هیچی نیست روانی"
خندید"من همه جا باهاتونم ، حتی موقع هایی که فکر میکنین تنهایین، از دروغ گفتن خوشم نمیاد"
موهامو ول کرد و باز حرفاشوتکرار کرد" اگه نزدیک شدنات بهش ادامه پیدا کنه ، میکشمت"
دستمو رو شونه هام گذاشتم که هنوز درد میکردم احساس کردم داره خونریزی میکنه چون روی تی شرتم مرطوب شده بود سرمو بالا اوردم و دیدم که رفتهبا گرفتن دیوار بلند شدم و روی پاهام وایستادم،میدونستم اگه دیوار رو ول کنم میفتم و هیچکس دیگه حتی جسدمم پیدا نمیکنه
چشمام تار بود و داشت سیاهی میرفت و من هرجوری شده بود باید خودمو به جلوی ساختمون میرسوندم
از بن بست اومدم بیرون
ون ما درست جلوی ساختمون پارک بود و منیجر هم اونجا بود
با تمام توانی که داشتم داد زدم "منیجر نیممممم"
برگشت و تا منو دید من روی زانوهام افتادم ،سزیع به سمتم اومد و با دلهره فریاد کرد "وویانگ حالت خوبه؟کجا بودی؟چت شده"
ولی من دیگه چیزی از صداش نمیشنیدم....سان:
منیجرمون خبرداد که وویانگ پیدا شده و من مثل برق از پله ها رفتم پایین تا ببینمش ، بدن بی هوشش روی دست منیجر بود و من سریع رفتم "چیشدهههه؟"
"منم نمیدونم"
بلند تر گفت"کمک کن ببرمش تو ون تا خبرنگارا نیومدن"
تنهایی وویانگو بقل کردم و گذاشتمش تو ون
ما با ون اولی رفتیم خوابگاه و اعضا با ون بعدی اومدن...سلامممممم بچه هاااااااا
نویسنده اصلیم
دلم براتون تنگ شده بود یوروبوننن
چیکارا میکنید؟حالتون خوبه؟
پارت جدید
میدونم اپ نمیکنم ولی واقعا متاسفم:)
امیدوارم خوشتون اومده باشه
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Down For Your Love
Hayran Kurgu'اون بهش گفت واسه عشقش هرکاری میکنه' از هم دورشون کردن ،نذاشتن باهم بمونن، اما آیا این باعث میشه بیخیال همدیگه بشن و فقط به عنوان همکار بمونن یا باعث میشه عاشق تر شن و بیخیال همه چی باهم بمونن؟ گروه:ایتیز کاپل:ووسان