سان:
جلوی خوابگاه ک رسیدیم منیجر اشاره کرد که دوباره وویانگ و رو بقل کنیم باهم و ببریمش بزاریمش رو تختش...بدنش سرد بود ولی من ضربان قلبشو میشنیدم،هزارتا سوال تو ذهنم بود دلم میخواست بدونم کجا بوده ،با کی حرف زده،چرا حالش بد شده،کی باهاش اینجوری کرده؟
جلو اتاق مشترک خودش و یوسانگ رسیدیم در و باز کردم و وویانگ رو ول کردم تا بالش رو براش افقی بزارم.
منیجر اومد جلو و گذاشتش رو تخت ،دستمو زیر گردنش بردم تا اسیب نبینه.و ناخواسته دهنم باز وشروع کردن ب پرسیدم سوالایی از منیجر که بیچاره خدا حتی جوابشم نمیدونست.
منیجر دستشو ب نشونه ساکت باش جلو روم اورد بعد با یه صدای اروم گفت
"پسر؟حالت خوبه؟من ک با شماها بودم ،از کجا بدونم وویانگ چش شده"یه دستمو لای موهام کشیدم و با یه دست دیگه دست وویانگ رو گرفتم و نگاه سنگین منیجر رو حس میکردم و حس کردم بازم داره شک میکنه بهمون.
منیجر نفس عمیقی کشید"یااا،من میرم دکتر خبر کنم برمیگردم"
سری به نشانه مثبت تکون دادم و دست وویانگ رو محکم تر گرفتم و یه دستمم بردم لای موهاش،اون لعنتی خیلی خوشگل بود ،خیلی خیلی زیاد.شروع کردم به زمزمه کردن"یااا،وویانگ،پاشو،سان اینجاست،چطور وقتی من اینجام هنوز چشماتو الکی بستی ها؟یاااا با توام"
داشت از چشمام اشک میریخت که فشار دست وویانگ رو رو دستای خودم حس کردم،اون اروم چشماشو باز کرد...
با یه ناتوانی خاصی تو صداش گفت"اب میخام"به سرعت نور از جام بلند شدم و براش اب اوردم و کمکش کردم بشینه روی تخت،همینجوری که داشت اب میخورد گفتم
"تو کجا بودی؟کجا رفتی،چت شده بود؟اگ مریض بودی ینی نباید بمن میگفتی؟"
یه نگاه سردی بهم انداخت"من خوبم"
"تو خوب نیستی،وضعتو داری میبینی،به نفعته ک بهم حقیقتو بگی"شنیدم در خوابگاه باز شد و اعضا که با ون پشت سر ما رسیده بودن خوابگاه و سریع اومدن پیش وویانگ و حالشو پرسیدن
وویانگ یه اه از سر کلافگی کشید و روبه همشون کرد"من خوبم بچه ها،چرا اینجوری میکنین"
منیجر با دکتر اومد خوابگاه و خواست ک وویانگ رو ببینه
اما وویانگ خودش نخواست و پافشاری میکرد که خوبه
اداشو دراوردم"اره،دودقیقه پیش داشتی میمردی"
جونگهو"هیونگ،کجای تو خوبه،رنگ از قیافت پریده"
هونگ جونگ"لجبازی نکن،بزار ببینتت"
ب هرحال به میل اوننبود که دکتر ببینتش پس همه ما رفتیم بیرون تا با دکتر تنها باشه.وویانگ:
بخاطر اصرار هونگ جونگ مجبور شدم دکتر رو پیش خودم تحمل کنم ،اون مدام قرینه چشمم ،گوشام،ضربان قلبم و فشارم و برای سه بار چک کرد،بعدش برگشت بهم گفت
"وویانگ شی،میدونم بمن ربطی نداره ولی دوست دارم صادقانه جواب بدی،ترسیدی یا ناراحتی؟"
از سوالش تعجب نکردم،خودموو تو اینه ندیده بودم ولی میدونستم شدت احساس ترس و ناراحتیم اونقد زیاد بود که داشت از قیافمم سرازیر میشد.خواستم محکم باشم "نه،فقط فشارم پایینه و خستم"
باشه ای گفت و برام دارونوشت و گفت که به منیجرتون میگم برات بگیره.
تو همون حالت سرمو به نشانه تعظیم پایین اوردم و اون از اتاق رفت بیرون.
از جام بلند شدم تا یه دوش بگیرم،جای زخم شونم هنوز درد میکرد ولی رده خونش روتیشرتم مونده بود که تو همون حال سان با یه حالت عصبانی با بالش اومد داخل و بدون این ک بهم نگاه کنه گفت
"امشب من اینجا میخوابم ، هیچ حرفیم نمیزنی فهمیدی؟"لبخند زدم و سرمو تکون دادم تیشرتمو دراوردم و اصلا حواسم نبود ک سان داخل اتاقه و یهو یادم افتاد که روی شونه هام زخمه، میدونستم اگ سان ببینه سوال پیچم میکنه و من اصلا وقت نداشتم که بهش راجب ساسنگ فنای روانی و دیوانش توضیح بدم، سریع زخممو با تی شرت پوشوندم ورفتم تو حموم داخل اتاق
اب گرم حالمو خیلی بهتر میکرد ،مدت زیادی تو حموم بودم و اعضا فک کردن تو حموم مردم،ک با در زدن سان ب خودم اومدم
"وویانم ،بیا بیرون دیگه زنده ای"
داد زدم "الان میام"
حولمو برداشتم و پوشیدم و از حموم زدم بیرون...یوروبوننننن پارت جدید
حالتون چطوره؟خوبید؟مراقب خودتون هستید دیگه؟
امیدوارم پارت جدیدیو دوست داشته باشین
نظر یادتون نره🥺🥺🖤🖤
شبتونم بخیر باشه❤️🖤

DU LIEST GERADE
Down For Your Love
Fanfiction'اون بهش گفت واسه عشقش هرکاری میکنه' از هم دورشون کردن ،نذاشتن باهم بمونن، اما آیا این باعث میشه بیخیال همدیگه بشن و فقط به عنوان همکار بمونن یا باعث میشه عاشق تر شن و بیخیال همه چی باهم بمونن؟ گروه:ایتیز کاپل:ووسان