Part35

480 85 35
                                        

وویونگ:
روزها و هفته ها میگذشتن و من هر روز بیشتر به این ایمان میاوردم که زندگیامون مثل قبل نمیشه
تک تک رفتارامون تحت کنترل بود و روز به روز قایم کردن رابطمون سخت تر میشد
شنیده بودم قراره تو خوابگاه دوربین بزارن و فکر کردن به این بیشتر عذابم میداد

زندگی خیلی اوقات از دسترست خارجه، گاهی که خودتم نمیدونی چیشد که به اینجا رسیدی یا چرا عاشق یه نفر شدی یا چرا زندگیتو این راه انتخاب کردی ، فقط به خودت میای و میبینی اوه اره من الان به اینجا رسیدم ولی خب.. بعدش چی؟

هر روز صبحم با این افکار شروع میشد چرخی به خودم روی تخت دادم و سرمو تو بالشم فرو بردم تا دیگه بیشتر از این فکر نکنم
گوشیمو برداشتم و یه سر به توییتر زدم و پستای ایتینی رو خوندم
امروز باید میرفتم کمپانی چون به ایتینی قول داده بودم میام لایو اما واقعا حسشو نداشتم

پس همونجوری رو تخت افتادم و به بالا زل زدم
صدای هونگ جونگ از بیرون اومد "این چرا بیدار نمیشه؟"
فهمیدم منظورش با منه ، سرمو از رو بالش برداشتم و رو تخت نشستم و سان در رو باز کرد و کلشو انداخت تو اتاق داد زد "این که بیداره"
بلند تر داد زدم "این اسم نداره؟؟؟"

هونگ جونگ تند گفت انگار داشت رپ میکرد "وویونگ امروز لایو تکی داری و باید دنس تمرین کنیم پس چرا بیدار نمیشی؟"
کلافه شدم "هیونگ بیدار شدم"

منیجر خیلی در مونده اومد داخل بدون سلام و صببخیری منو صدا زد "وویونگ اول وقت کمپانی باش" و تا اینو گفت از در رفت
بیرون
یونهو خندید "این منیجرمون ادم نمیخاد بشه؟"
بهشون بی توجهی کردم و صورتمو اب زدم و بدون خوردن هیچی لباسمو پوشیدم و کلاه و ماسکمو گذاشتم تا برم کمپانی

اعضا تا منو دیدن داد زدن "هی کجا میری مگ قرار نبود باهم بریم"
همینطوری ک کفش میپوشیدم گفتم "انگار من زودتر حاضر شدم پس فعلا خداحافظ:)"

نزدیکای ظهر شد من لایومو رفتم و الان نوبت تمرین دنس بود
رفتم استودیو و اعضارو اونجا دیدم
هونگ جونگ منو دید "رفتی دفتر رییس؟"
دستمو کوبیدم به سرم "وای یادم رفت، خیلی خستمه نمیتونم چهارتا طبقه برم بالا ،هیونگ میشه بری ببینی چیکارم داره؟"
سرشو تکون داد "یکی طلبم"

سان:
از پشت وویونگ رو بغل کردم "چرا خسته ای؟"
چون یساعت بدون هیچ حرفی جلو دوربین نشستم و نمیدونستم چی بگم
-خب چرا زودتر تموم نکردی
+چرا انقد سوال میپرسی
-وویونگ
+لطفا فقط بزار همینجوری بمونه

احساس خستگی وویونگ به منم واگیر داشت، یک لحظه اونقدر خسته شدم ک احساس کردم پاهام لرزید
از وویونگ فاصله گرفتم و اعضارو جمع کردم تا باهم دنس تمرین کنیم

گوشیم برای بار بیستم زنگ خورد و چون صدای باند زیاد بود اون نوزده بار قبلیو نشنیدم
هونگ جونگ بود
"بله هیونگ"
-فقط سریع خودتو برسون کافی شاپ کمپانی و به هیچکسم چیزی نگو.
و قطع کرد
احساس ترس برم داشت و تو دلم دلشوره و دلهره بود.
کتمو برداشتم "من میرم یجایی زود میام"

وویونگ داد زد "سان کجا میری؟"
-زود بر میگردم
وقت آسانسور نداشتم و از پله ها مث برق و باد اومدم پایین تا برسم به کافه
دنبال هونگ جونگ گشتم و پیداش نکردم ، اومدم بهش زنگ بزنم که صدام کرد
رفتم پیشش

سریع گفتم "هیونگ چیشده"
- سان کمپانی گفته وویونگ
+وویونگ چی؟
-وویونگ باید از گروه بره...

سلام بیبیا واقعا معذرت میخام
اینم از پارت جدید
مراقب خودتون باشین

Down For Your LoveOnde histórias criam vida. Descubra agora