سان:
ته دلم میدونستم یچیزی درست نیست تا وقتی که با حرف هونگ جونگ مطمعن شدم
احساس کردم ضعف کردم و دارم از حال میرم، سرمو با دستام گرفتم و چشامو محکم رو هم فشار دادمهونگ جونگ شونمو گرفت "حالت خوبه سان؟"
سرمو تکون دادم
- "هیونگ داری چی میگی؟"
هونگ جونگ مکثی کرد "کمپانی میگه وویونگ مدام قوانین رو نقض میکنه و دور میزنه، صداشو بلند میکنه و میگن که دیگه نباید تو گروه بمونه چون مایه ننگ گروهه"اشکام داشت در میومد "هیونگ من...نمیدونم...واقعا....نمیتونم"
از جام سریع بلند شدم تا برم دفتر رییس
هونگ جونگ دنبالم اومد و داد میزد "سانننن...هی سانننن....آروم باشششش....برگرد اینجا سان"بدون توجه بهش سرعت پامو زیاد کردم و از پله ها دوتا یکی بالا میرفتم و جلوی بغضمو گرفته بودم
در دفترو باز کردم و داد زدم "هیچ میدونی داری چه غلطی میکنی؟"
رییس اروم بود "سان ...چیشده؟"نفسمو سنگین بیرون دادم "چیشده؟ تو داری وویونگ رو مجبور میکنی از گروه بره؟ هیچ میدونی چه ضرری میکنی و چه آسیبی به اعضا میزنی؟"
اروم تر گفت "آروم باش"
پوز خند زدم "بزار بهت یچیزی بگم ، اگه وویونگ رو مجبور کنی از گروه بره...نمیتونی منو تو گروه نگه داری"
منتظر جوابش نموندم و سریع از دفترش رفتم بیرون و درو محکم بستم.رفتم کیفمو و کلاهمو از کمدم برداشتم تا برم خوابگاه چون دیگه نمیخواستم تو این کمپانی کوفتی بمونم
تا خوابگاه دوییدم و تو مغزم پر از افکار چرت و پرت محض بود
رمز درو زدم و از پله ها رفتم بالا
در ورودی رو باز کردم و وویونگ رو کاناپه نشسته بودحس عجیبی داشتم ازینکه نکنه فهمیده باشه موضوع چیه و به ش تحمیل کردن که از گروه بره
دیدمش و بهش لبخند زدم ، سمتش رفتم و حدس زدم قیافم باید آشفته باشه چون وویونگ با دیدن من نگران شد و و دستامو گرفت "سان، خوبی؟!"
- "اره چطور؟"
+ "وضعت خیلی بهم ریختست انگار"
بهش لبخندی زدم و پیشونیشو بوسیدم "لطفا تو خوب باش"ازش جدا شدم
کلاه و کیفمو پرت کردم رو تختم ومستقیم رفتم سمت حموم تا دوش بگیرم.وویونگ:
سان آشفته تر از چیزی بود که فکر میکردم وقتی دیدمش حدس زدم باید یچیزی شده باشه
اون آدم برونگراییه ولی اینروزا هیچیو بروز نمیده
جاش همچیو تو خودش میریزه و درد میکشه و منم کاری نمیتونم بکنم، در اصل اون نمیذاره من کاری بکنم چون مشکلاتشو به من نمیگههمین منو عصبانی و ناراحت میکنه چون دوست ندارم تنهایی اینهمه مشکل و دردو تحمل کنه
برای گوشی سان نوتیف اومد و منم کنجکاو بودم که ببینم کیه
هونگ جونگ بود اما چیزی که گفته بود بهم ترس و استرس داد
""" سان لطفا به موضوع وویونگ فکر نکن و خودتو اذیت نکن""""کدوم موضوع؟چیشده؟چرا هیچکس حرفی نمیزنه
منتظر موندم سان از حموم بیاد بیرون
و رو تختش نشسته بودم از حموم اومد بیرون و یه حوله فقط دور کمرش بسته بودم با دیدن عضلاتش از خودم بی خود شده بودمولی تمرکزمو رو موضوع اصلی گذاشتم
صداش کردم "سان..."
- "بله؟"
+ "موضوع وویونگ چیه؟
- "چی؟"
داد زدم "گفتم موضوع وویونگ چیه؟"
- "داری راجب چی حرف میزنی؟"
+ "خودتو به اون راه نزن من پی ام هونگ جونگ رو خوندم"
چشاشو بست و نفسشو بیرون داد- "هیچی"
+ "هیچی؟ مسخرم کردی؟ موضوع چیه یکی حرف بزنه"
-"وویونگ آروم باش ، چیز خاصی نیست درست میشه"
راستش از مقاومت کردن خسته شده بودم، با بدن برهنش اومد سمتم و بغلم کرد و زیر گوشم اروم گفت "دوست دارم وویونگ"
-"منم سان"________________________
بلخره نیو پارت
امیدوارم خوشتون بیادددد.
![](https://img.wattpad.com/cover/222143413-288-k687161.jpg)
VOUS LISEZ
Down For Your Love
Fanfiction'اون بهش گفت واسه عشقش هرکاری میکنه' از هم دورشون کردن ،نذاشتن باهم بمونن، اما آیا این باعث میشه بیخیال همدیگه بشن و فقط به عنوان همکار بمونن یا باعث میشه عاشق تر شن و بیخیال همه چی باهم بمونن؟ گروه:ایتیز کاپل:ووسان