«وویانگ»
بلند شدم و رفتم سمت رختکن لباسامو عوض کنم تا رفتیم خوابگاه دوش بگیرم.
از خستگی داشتم جون میدادم. در رختکن و باز کردم و محکم بستمش روی زمین نشستم و توی افکار خودم محو شدم...!دلم سان رو میخواست... بدجورم میخواست
'از یه طرف اینجوری بودم که:'احمق تو یه ایدلی نباید از این فکرا بکنی
از یه طرف میگفتم:' تو یه آدمی حق داری که هرکیو دوست داشته باشی'
تو این فکرا غرق شده بودم که یهو به خودم اومدم واز جام بلند شدم و رفتم در کمد رو باز کردمدر همون حین در باز شد و منم پشت سرمو نگاه نکردم چون خسته تر از این بودم که بخوام سرمو برگردونم!
دوتا دست رو احساس کردم که کمرمو گرفتن و منو برگردوندن.
اون...سان بود.
باورم نمی شد!
تنها چیزی که نیاز داشتم حالمو خوب کنه وجود اون بود و حالا اون اینجا بود...
انگار شانس بهم رو کرده بود!اون لبخند عجیب و مرموزی زده بود و با صدای آرومی گفت
"یادته یه لب بهم بدهکاری"
از ذوق گونه هام سرخ شدم و لبخند محوی زدم
"معلومه"
صورتشو گرفتم و لبامو گذاشتم رو لباشهلم داد و منو چسبوند به کمد. دردم اومد ولی اهمیتی ندادم.
دستامو لای موهاش بردم.آه! موهاش خیلی نرم بود. صورتمو به صورتش فشار دادمبعد از یکی دو دقیقه ازش فاصله گرفتم
"یا... هی... اگه یکی مارو ببینه چی؟"
" خب... خب ببینه من اهمیتی نمیدم"
خودشو بهم نزدیک تر کرد و زیر گوشم زمزمه کرد
"؟جونگ وویانگ، تو چی داری که منو دیوونه کردی"لبخندی زدم و دستامو رو سینش گذاشتم و هلش دادم تا ازم فاصله بگیره. نگاهمو توی صورتش گردوندم ؟"چرا خودت دنبالش نمیگردی"
و بدون اینکه منتظر جوابش بشم وسایلمو برداشتم و از رختکن زدم بیرون...
.
.
.
به خوابگاه رسیدیم و وسایلمو تو اتاق گذاشتم و دوش گرفتم. بی توجه به موهای خیسم روس تخت افتادم.
گوشیمو چک کردم تا ببینم مامانم بهم پیام داده یا نه، که دیدم هیچ پیامی نبود...
از رو تخت بلند شدم و رفتم یه چیزی بخورم...
داشتم از گشنگی هلاک میشدم.سان و مینگی روی کاناپه افتاده بودن و داشت ایدول روم میدیدن. یوسانگ یه گوشه نشسته بود و تو فکر بود قیافش ناراحت بود و یونهو هم رو اون یکی مبل لم داده بود با گوشیش ور میرفت. جونگهو هم حموم بود، ولی از هونگ جونگ و سانگهوا خبری نبود نیم نگاهی به سان کردم
که همون موقع سان رو به من کرد
"یا... وویانگ! با موهای خیس تو خونه نچرخ سرما میخوری"خوشحال شدم و گرم شدن قلبمو حس کردم اما سعی کردم به روی خودم نیارم. بهش گفتم
"سرت تو کار خودت باشه هیونگ"
مینگی گفت
لیاقت نداره که! تا صبح بهش بگو اصلااا گوش نمیده""حولمو از دوشم برداشتم سمتش پرت کردم و داد زدم
" یاااا... ایشششش"
روش پریدم و سعی کردم صورتشو بگیرم و فشار بدم
و حدس بزنید چی؟ سان فقط می خندید
شاید بگید خب بخنده...
ولی اون باید به من کمک می کرد تا بتونم مینگی رو سیاه و کبود کنم!بیخیال دعوا شدم و رفتم آشپزخونه
تصمیم گرفتم رامیون بخورم... داد زدم
"کسی رامیون میخواد؟ یونهو؟ یوسانگ؟"دسته جمعی باهم گفتن" نه" توجهی نکردم
.
.
.
رامیونم تموم شد و حولمو برداشتم و اومدم برم سان از جاش بلند شد دستمو گرفت و برد تو اتاق خودش و منو نشوند رو صندلی با تعجب گفتم
"یاا، چیکار میکنی؟"
جوابمو نداد ، سشوار و درآورد و شروع کرد موهامو خشک کردن
رطوبت موهام که گرفته شد سشوارو خاموش کرد و با لحن عصبانی گفت
"مگه نمیگم، با موهای خیس نگرد""خب مگه، من چقد مو دارم که خشک شدنش طول بکشه"
مظلوم شده بودم و همین باعث شد حالت چهرش برگرده، از رو صندلی بلند شدم و دستاشو گرفتم،
"باشه، ببخشید"
موهاشو از جلو چشماش کنار زدم
لبخندی زد رو بهش گفتم
"فردا میبینمت"
و از اتاق رفتم بیرون....ساعت حدودای یازده بود و اعضا شب بخیر گفتن و همه به اتاقاشون رفتن ولی یوسانگ هنوز همون جا نشسته بود و داشت فکر میکرد، رفتم پیشش
"یاا، تو حالت خوبه؟"انقدر تو فکر بود که حرفمو نشنید. تکرا کردم
"یوسانگگگگ"
سمتم برگشت و یه لبخند مصنوعی تحویلم داد و گفت
"اوه! شب بخیر"هان؟ یوسانگ چشه؟
"یوسانگ چته،چیشده،چرا چند روزه تو فکری؟ میخوای حرف بزنیم؟"
یوسانگ جواب داد
"احتمالا خسته ام"سونگهوا از اتاقش اومد بیرون و رفت آشپزخونه تا آب بخوره چون دیدم یه لیوان برداشت
یوسانگ سریع خودشو جمع و جور کرد و گفت
"من میرم بخوابم، زود بیا باشه؟"
بدون اینکه منتظر جوابم باشه رفت
آهی کشیدم و به فکر رفتمیوسانگ و من پنج سال بود باهم دوست بودیم از زمانی که هردو کارآموز بیگ هیت بودیم.
یوسانگ همیشه پیش من درد و دل میکرد و منم پیش اون.
ولی اینبار مثل اینکه اوضاع فرق داشت...چیو داشت ازم مخفی می کرد؟
من صحبت میکنم: اینم اون پارتی که اشتباهی اپ کردم😂
آرزو میکنم روز همگیتون خوش باشه♥️

YOU ARE READING
Down For Your Love
Fanfiction'اون بهش گفت واسه عشقش هرکاری میکنه' از هم دورشون کردن ،نذاشتن باهم بمونن، اما آیا این باعث میشه بیخیال همدیگه بشن و فقط به عنوان همکار بمونن یا باعث میشه عاشق تر شن و بیخیال همه چی باهم بمونن؟ گروه:ایتیز کاپل:ووسان