«سان»
با صدای پرنده هایی که پشت پنجره کنسرت گذاشته بودن از خواب بیدار شدم...
چشمام رو به هم فشار داد و سعی کردم دوباره بخواب برم...اما اینکار با باز شدن اتاق و نزدیکتر شدن اون عطر شیرینی که عاشقش بودم این کار غیر ممکن بود...دلم می خواست به جای شیبر صاحب اون عطر لعنتی توی بغلم بود و می تونستم صورتش رو غرق بوسه کنم...
دیگه خواب کاملا از سرم پریده بود حالا فقط ادای یه آدم غرق خواب رو در می آوردم...
"سان...بیدارشو...سان هیونگ...هیونگ بیدار شو دیگه"
گرمای دستش رو روی بازوم حس کردم و بعدش آروم شروع به تکون دادنم کرد...اما من نمی خواستم بیدارشم می خواستم بیشتر و بیشتر صدای دست داشتنیش رو بشنوم...حتی بیشتر از شنیدن صداش رو هم می خواستم می خواستم توی آغوشم باشه..
با ادامه دار شدن این افکار دیگه کنترلم دست خودم نبود.نمی دونم اون موقع صبح چه مرگم شده بود و این افکار کوفتی چی بودن که توی سرم بالا و پایین می پریدن...
دستم رو به سمتی که فکر می کردم وویانگ اونجا باشه دراز کردم و کمرش رو گرفتم و اون رو به سمت خودم کشوندم...
جیغ آرومی کشید و حالا کنارم روی تخت افتاده بود...دستم رو محکم دورش حلقه کردم. سرم رو توی گردنش بردم و عطر شیرینش بینیم رو پر کرد...
"هیونگ...بذار یه مقدار توی همین حالت بمونیم...قول میدم زود اماده بشم"
با صدای خش داری گفتم...و آره،تظاهر کردم که فکر می کنم اون سونگهوا هیونگه!
"هوف...من وویانگم لعنتی...ولم کن برم .میگم سونگهوا هیونگت بیاد بعد تو بغل مامانت هر چقدر خواستی بخواب"
وویانگ با کلافگی گفت و سعی کرد ازم فاصله بگیره...نفس های گرمش به پوستم می خورد و برای اینکه نذارم ازم فاصله بگیره بیشتر تحریکم می کرد.
پلکام رو از هم فاصله دادم و با هم چشم تو چشم و شدیم و برای لحظه ای نفس هر دومون قطع شد-البته فکر می کنم نفس وویانگ هم قطع شد چون برای چند لحظه دست از تقلا کردن برداشت...
"معذرت می خوام...نمی خواد...الان بلند میشم دیگه"
بیشتر از اون نمی تونستم به اون نقش ادامه بدم وگرنه کار دست خودم و اون می دادم...با اکراه حلقۀ دستام رو شل کردم و اون مثل پرنده ای که درحال فرار از یه گربه ات سریع به سمت در رفت
"زود تر حاظر شو هیونگ"
قبل از اینکه در رو پشت سرش ببنده گفت و من رو توی اتاقی که حالا کاملا از بوی عطرش پر بود رها کرد.
نیاز به یه دوش آب سرد داشتم تا این افکار و اون حس خواستن لعنتی که از اول صبح نسبت به وویانگ احساس کرده بودم رو از ذهنم دور کنم...

ВЫ ЧИТАЕТЕ
Down For Your Love
Фанфик'اون بهش گفت واسه عشقش هرکاری میکنه' از هم دورشون کردن ،نذاشتن باهم بمونن، اما آیا این باعث میشه بیخیال همدیگه بشن و فقط به عنوان همکار بمونن یا باعث میشه عاشق تر شن و بیخیال همه چی باهم بمونن؟ گروه:ایتیز کاپل:ووسان