Part12

708 136 26
                                        

وویانگ:
یه روز دیگه از این روزای کسل کننده ای که ایدل بودم شروع شده بود و مثل همیشه باید برای تمرین میرفتیم استودیو یا وی لایو میذاشتیم با اعضا.

اعضا زودتر رفته بودن و من بخاطر کسالت بدنم دیر تر باید میرفتم. لباسامو پوشیدم و منیجر و خبر کردم که بیاد، از اتاق بیرون رفتم و رو کاناپه نشستم. نزدیک بیست دقیقه ای شد که داشتم با گوشیم وَر میرفتم که منیجر اومد و من با اون رفتم کمپانی.

تا رسیدم دم در، منیجر بهم گفت که یکی از کارمندای کمپانی کارم داره و باید برم پیشش، منم وسایلمو رختکن گذاشتم و رفتم...

دفترش طبقه سوم بود، اروم از پله ها بالا رفتم تا رسیدم طبقه سوم، در دفترشو باز کردم و دیدم سان با یه حالت خیلی عصبانی روی یکی از صندلیا نشسته و کارمند که "وو شیک" بود پشت میزشه.
"وو شیک" کار های مربوط به گروه مارو انجام میده و معمولا هزینه های خوابگاه یا هر کامبک و رفتار هایی که داریم رو زیر نظر میگیره.
وو شیک به من لبخندی زد گفت:
"اوه وویانگ شی اومدی بیا بشین"
سان بهم نگاه کرد و سرشو انداخت پایین.
تعظیمی کردم و رفتم روی یکی از صندلیا نشستم گفتم:
"با من کاری داشتین؟"
از جاش بلند شد انگار داشت سخنرانی میکرد گفت: "اره، البته با هردوتون کار داشتم، استف های کمپانی میگن تو و سان خیلی به هم نزدیکین، البته نه اون نزدیکی که همه ما به عنوان همکار انتظار داریم، این خیلی براتون بد میشه اگه فن ها شما رو اینجوری ببین، پس بهتون هشدار میدم جلوی دوربین، توی هر وی لایو، مراسم های آخر سال، نزدیک هم نشینین و از هم فاصله بگیرین که سوتفاهم پیش نیاد، ما نمیخوایم چهره کمپانی بد شکل بشه، حالا میتونین برین"

چی؟ چی داره میگه؟ عقلشو از دست داده!؟ به اون چه ربطی داره؟
سان بی حرکت دستشو زیر چونش گذاشته بود و سرش پایین بود دهنمو باز کردم تا از خودمون دفاع کنم
" اوه ،ببخشید ولی..."
نذاشت حرفمو بزنم و ادامه داد
" وقتی ایدل شدین یعنی تمام حرکات و زندگیتونو در اختیار ما قرار دادین، ما بهتون میگیم حق دارین چیکار کنین و چیکار نکنین، پس کاری که گفتم انجام بدین"
دوباره اشاره کرد که بریم.‌سان بلند شد و بدون این که چیزی بگه تعظیم کرد و رفت من با نگاهم دنبالش کردم و دنبالش بلند شدم و از دفتر اومدم بیرون.

باید بر میگشتم استودیو ولی نگران سان بودم حتی نمی دونستم کجا رفته، تصمیم گرفتم برم سمت رختکن که لباسامو عوض کنم، در رو باز کردم و سان رو دیدم که روی زمین نشسته. در رو بستم و سریع سمتش رفتم
"هی، اینجا چرا نشستی؟ حالت خوبه؟"
سرشو آورد بالا
"حالم خوبه؟"
از جاش بلند شد و سمت کمدش رفت، میتونستم از صداش بفهمم که بغض کرده گفتم
" سان، میگذره"
مشتاشو رو محکم به کمد کوبید و اشکش در اومد، سریع رفتم از پشت بقلش کردم میدونستم الاناست که یه استف یا یکی از اعضا بیان داخل ولی اهمیتی ندادم، برگردوندمش سمت خودم، دستامو رو اشکاش کشیدم گفتم "هی، مهم نیست اونا نمیذارن من نزدیکت باشم، ولی ما قلبامون دست همه درسته؟"
سرشو رو سینم گذاشت و اروم تر شد، خودمم از این وضع خسته شده بودم که بخاطر آب خوردن باید از کمپانی اجازه میگرفتم، سرشو آورد و ازم فاصله گرفت و گفت "من نمیتونم بیخیالت بشم وویانگ"
لبخندی زدم و سرشو بوسیدم گفتم" الان وقت  این حرفا نیست بیا زودتر بریم تا بهمون شک نکردن، من زودتر میرم تو دنبالم بیا باشه؟"
لباسامو برداشتم تا بیرون عوض کنم میدونستم استف ها همجا هستن تا ببینن من چیکار میکنم
در رو باز کردم و رفتم بیرون....

من صحبت میکنم: امیدوارم خوشتون بیاد

Down For Your LoveWhere stories live. Discover now