☠اول تیزرو ببین اون بالا گذاشتم☠
#هپی_اند...
پارت اول بدون حاشیه وارد موضوع میشه!!✔️
برای تشکر از نویسنده ووت و کامنت برا هر پارت خواستاریم!!! میتونید آخر سر نظرتونو درمورد کارم بگید 🫂💗
درواقع اگه ووت ندید من راضی نیستم نوشته هایی که کلی براش وقت گذاشتمو بخونید :) ممنونم که قیمت وقت رو میدونید و وقت ارزشمندتونو پای نوشته های من میزارید امیدوارم مثل همیشه لذت ببرید💜.
.
.
حتی سختی سنگ هم در برابر عشق نرم میشودو دل به دیوانگی های عاشقانه میسپارد..
این قانون عشق است می آیدو بدون هیچ منطقی گرفتار میکندو می رود!****
دست عرق کردشو روی شلوارش کشیدو با تردید در زد.
میدونست مثل همیشه باید برگرده و منتظر زمان مناسب برای ملاقات کردنش باشه اما با شنیدن صداش شوکه شد_بیا
طبق معمول به گفتن همین کلمه اکتفا کرده بود
با استرس درو باز کرد،رعیس جوان اما ترسناکش پشت میز نشسته بودو صندلی چرخدارشو خیلی آروم حرکت میداد.منتظر بود کلمه ای از دهن رعیسش بشنوه تا شروع به صحبت کردن بکنه اما مثل همیشه.....نگاه بی حس که انگارهیچ شوقی برای شنیدن حرفاش نداره_داری زیادی منتظرم میزاری
_اوه....قربان....چیزه....یه مشکلی.....چطوری بگم...به یه مشکل برخوردیم..همونطور که دستور داده بودین همه بارا رو به بندرمنتقل کردیمو منتظر موندیم تا دارو دسته یی سون پیدا شه...اما به جای یی سون....
_لپ مطلب
_بارا به مقصد نرسید، نتونستیم ردش کنیم
_یونگ
این تن صدای آروم به طرز وحشتناکی تن یونگ رو به لرزه درآورده بود.
_بع...بعله قربان
_حتما شنیدی که میگن شکست برای اوه سهون معنایی نداره
_بعله قربان
_حتما شنیدی که پیروزی قانون زندگی اوه سهونه!
_بع...بعله
_یونگ
YOU ARE READING
🔞گروگان Hostage🔞
Fanfictionسهون یکی از خطرناکترین رئیس باند مواد مخدر و چانیول همکارو مثل برادرش! اونا تو مسیری قدم برداشتن که دیگه راهی برای برگشت ندارن.... °°°°°°° _من یه پسر ۱۸ ساله تنها بودم... هیشکیو نداشتم،تنها کسایی که داشتم دردا و کینه هایی بود که بزرگ شدنو بزرگ شدن...