_ب...بکهیون؟
_هه...حتما نمیدونی بکهیون زندس و پیداش کردیم نه؟
لوهان به گوشاش شک کرده بود:
_چی داری میگی....واقعا عقلتو از دست دادی؟
چانیول پوزخندی زدو جلوتر رفت:
_حالا اینکه خبر مهمی نیست....میخوای بدونی این همه سال به دست کی گروگان بوده؟
ذهن لوهان کمی به سمت سهون منحرف شد،ولی این امکان نداشت:
_ک...کی
_پدر عزیزت...سرهنگ جونگ
چشمای لوهان لحظه به لحظه بزرگتر از حد عادی میشد، حتی نفس کشیدن هم فراموش کرده بود.
چشماشو بستو دستاشو رو گوشاش گذاشت و فریاد بلندی کشید.دوباره و دوباره پدرش..._سهون داره در موردت اشتباه بزرگی میکنه تو هر لحظه که بزرگتر میشی شکلو قیافت بیشتر شبیه پدرت میشه....ذات آدما رو نمیشه عوض کرد...
حرفای چانیول مثل خنجر تو قلبش فرو میرفت...
_فک میکنی بعد همه اتفاقایی که افتاده میتونی با خیال راحت کنارش زندگی کنی؟... نمیتونی....ینی من نمیزارم....
اصلا خودشم نمیخواد!!! تو پسر جونگی... پدرت خانوادشو کشته چطوری میخوای هربار که بهت نگا میکنه یاد خواهر کوچولوش نیفته؟ هربار که باهات حرف میزنه یاد التماسای مادرش نیفته؟لوهان به روتختی چنگ زدو دندوناشو تو هم قفل کرد:
_برا چی اومدی اینجا....برو بیرون گمشووووو...
چانیول یه زانشو رو تخت گذاشتو بیشتر سمتش خم شد:
_حالا بزار اینو ازت بپرسم... میخوای برای دوستت که شرط آزادیش سر سهونه چیکار کنی؟
لوهان رو تخت عقب عقب رفت:
_س...سر سهون؟؟
_اوهوم....بهم گفتن اگه بخوام بکهیون آزاد شه باید سرشو براشون بفرستم....الانم دارم میرم سراغ سهون تا سر از تنش جدا کنم چطوره؟
اینو گفتو برگشت که بره:
_نهههههه....چانیوووول....خواهش میکنم...التماس میکنم....با سهون من کاری نداشته باش
KAMU SEDANG MEMBACA
🔞گروگان Hostage🔞
Fiksi Penggemarسهون یکی از خطرناکترین رئیس باند مواد مخدر و چانیول همکارو مثل برادرش! اونا تو مسیری قدم برداشتن که دیگه راهی برای برگشت ندارن.... °°°°°°° _من یه پسر ۱۸ ساله تنها بودم... هیشکیو نداشتم،تنها کسایی که داشتم دردا و کینه هایی بود که بزرگ شدنو بزرگ شدن...