بکهیون اشکاشو پاک کردو سرشو بیشتر به پشت چانیول فشار داد،چانیول برای بار هزارم خواست برگرده تا بهتر تو بغل بگیرتش ولی بکهیون هم برای برای بار هزارم به لباسش چنگ انداخته و متوقفش کرده بود.
_ده آخه برا چی نمیزاری برگردم
_نم..نمیخوام....
_چرااا
بکهیون بینیشو بالا کشید:
_نمیخوام..اشکامو...ببینی
چانیول با وجود مقاومت بکهیون برگشتو محکم تو بغل گرفتش و انگار یه تلنگر برای شکستن بغض بکهیون بود تا بیشتر گریه کنه.
_منکه صدبار گفتم اگه بخوای برمیگردونمت پیش خانوادت
بکهیون مشت آرومی به سینه چانیول کوبید:
_به خاطر اون موضوع گریه نمیکنم
_پس چته
بکهیون دوباره بینیشو بالا کشید:
_فق..فقط دلم گرفته
چانیول با لبخند آستین هودیشو بالا آوردو آب بینی بکهیونو پاک کرد و سرخی نوک بینیشو بیشتر به نمایش گذاشت:
_شبیه بچه گربه هایی شدی که تو خیابون زیر بارون موندنو خیس شدن
_منکه خیس نشدم
چانیول موهای عرق کرده بکهیونو از رو پیشونیش کنار زدو همونجا رو بوسید:
_آره ولی عرق کردی
چانیول رو موتور نشستو بکهیونو لای پاهاش کشوند و لبشو به گوشش رسوند:
_چرا دلت گرفته توله
بکهیون با حس لبای چانیول کنار گوشش مورمورش شد:
_نگران لوهانم
_سهون اونو از زیر سنگ پیدا کرده حالا فک میکنی به حال خودش ولش میکنه؟
بکهیون شونه هاشو بالا انداخت
_نگرانیت بیجاس خودتم خوب میدونی
_تو هم غلط کردی هی میگی میخوام برگردونمت خونه
ESTÁS LEYENDO
🔞گروگان Hostage🔞
Fanficسهون یکی از خطرناکترین رئیس باند مواد مخدر و چانیول همکارو مثل برادرش! اونا تو مسیری قدم برداشتن که دیگه راهی برای برگشت ندارن.... °°°°°°° _من یه پسر ۱۸ ساله تنها بودم... هیشکیو نداشتم،تنها کسایی که داشتم دردا و کینه هایی بود که بزرگ شدنو بزرگ شدن...