آیرین
همه شب سختی رو پشت سر گذاشته بودن،مادر لوهان با فکر تک پسرش تا صبح نخوابیده بودو جونگ تو فکر راه حلی برای نجات پسرش،لوهان بعد از برگشتش به ویلا با کلی گریه تو بغل سهون خوابش برده بود،سهون برای اولین بار تو زندگیش حوصله به خرج داده و لوهانو تحمل کرده بود تا باهاش با ملایمت رفتار کنه و رو مبل به خواب رفته بود،بکهیون هم با تنگی نفسی که فوبیا عاملش بود به زور خواب به چشماش اومده بود،و چانیول فقط دوساعت خواب درستوحسابی داشت.
با نور خورشید چشماشو باز کرد، سرشو که برگردوند بکهیونو دید که مثل جن بالا سرش نشسته بود، تقریبا داد کشیدو کمی جا به جا شد
_صبح بخیر
_اینجا چه غلطی میکنی
_هی بهت گفتم صبح بخیر
_خب الان چیکارکنم؟
بکهیون چپ چپ نگاش کرد
_هیچی بیا اینارو بگیر
چانیول به کاغذی که بکهیون سمتش گرفته بود خیره شد
_این چیه
_لیست آدمایی که قراره حسابشونو برسیم
_وات؟؟
بکهیون سمتش رفتو دستشو گرفت
_پاشو دیگههه
_وایسا ببینم چه آدمایی چی داری میگی
چانیول برگه رو از دستش گرفت
_چی؟آقای چو دبیر شیمی،آقای چانگسو دبیر فیزیک... اینا چین
_اینا منو خیلی اذیت کردن،همش به خاطر درس نخوندنام سرزنشم میکردن،تازه این اولیه یه بار نه پنج بار از کلاس پرتم کرده بیرون
چانیول با دهن باز به بکهیون خیره شده بود_چیه خب
_بچه تو سابقت از من خرابتره فک کنم
_حالا هرچی...حالا که با یه خلافکار یجا گیر افتادم میخوام کمی خلافو تجربه کنم، کمکم میکنی یا نه؟
_نه
_چرااااا
_حوصله این بچه بازیا رو ندارم
BẠN ĐANG ĐỌC
🔞گروگان Hostage🔞
Fanfictionسهون یکی از خطرناکترین رئیس باند مواد مخدر و چانیول همکارو مثل برادرش! اونا تو مسیری قدم برداشتن که دیگه راهی برای برگشت ندارن.... °°°°°°° _من یه پسر ۱۸ ساله تنها بودم... هیشکیو نداشتم،تنها کسایی که داشتم دردا و کینه هایی بود که بزرگ شدنو بزرگ شدن...