نگاهشو از لوهان گرفتو به نیشخند کثیف جونگ خیره شد،باورش براش سخت بود که بخاطر لوهان تو کشتن این عوضی درنگ میکرد، فقط کافی بود انگشتشو تکون بده و ماشه رو بکشه،اونموقع به زندگی جونگ خاتمه میداد.
لوهان چند قدم نزدیک تر اومد:_سهونا....از پدرم بگذر...خ..خواهش میکنم
سهون با عصبانیت بهش خیره شد:
_ازم میخوای از قاتل خانوادم بگذرم؟؟...اونم درحالی که دیگه نمیتونم همچین فرصتی به دست بیارم؟؟؟ میدونی چقدر منتظر این لحظه بودممم؟؟؟
یئون دستاشو به هم کوبیدو رو زمین وا رفت:
_پسرم....خواهش میکنم...نکشش...التماست میکنم
سهون اسلحه رو از دهن جونگ بیرون کشیدو به سمت یئون نشونه گرفت:
_منو اونطوری صدا نکن
چشمای لوهان بزرگتر از حد عادی شدو هینی کشید.
سریع خودشو جلوی مادرش انداختو دستاشو باز کرد:_اگه بخوای به یکی از اونا صدمه بزنی اول باید منو جنازه کنی!
چشمای سهون از ناراحتیو عصبانیتو درماندگی به رنگ سرخ در اومده بود، نمیتونست... واقعا نمیتونست از جونگ بگذره،همینکه به فکر نکشتن یئون بود ینی لطف بزرگی به لوهان کرده بود. دوباره اسلحه رو به سمت جونگ گرفت:
_آخرین حرف کثیف تر از خودتو بزن....میخوام بکشمت
قطره اشکی از گوشه چشم لوهان رو گونش چکید،بلند شدو آروم به سمت سهون قدم برداشت:
_پسرم نزدیکش نشو ممکنه بهت صدمه بزنه
این حرفا لوهانو آزار میداد...صدمه دیدن از طرف سهون؟...واقعا براش مسخره بود.چرا نمیخواستن باور کنن سهون براش خطرناک نیست،چرا زندگی انقدر باهاشون بازی میکرد ؟؟
وقتی کاملا نزدیکش شد، دستشو رو دست سهون گذاشتو آروم اسلحه رو پایین آورد:_سهونا...بیا باهم بریم هوم؟....بریم یه جا که دست هیشکی بهمون نرسه...به هم قول میدیم که هیچوقت همو ترک نکنیم....
بغضش شکستو با جاری شدن اشکاش چشماشو بست...
_زندگی لوکسو آنچنانی نمیخوام....بیا فقط بدون دردسر با هم زندگی کنیم...
YOU ARE READING
🔞گروگان Hostage🔞
Fanfictionسهون یکی از خطرناکترین رئیس باند مواد مخدر و چانیول همکارو مثل برادرش! اونا تو مسیری قدم برداشتن که دیگه راهی برای برگشت ندارن.... °°°°°°° _من یه پسر ۱۸ ساله تنها بودم... هیشکیو نداشتم،تنها کسایی که داشتم دردا و کینه هایی بود که بزرگ شدنو بزرگ شدن...