لوهان دستاشو جوری مشت کرده بود که کف دستش توسط ناخوناش پاره شده بود،قبر بکهیون خالی از خود بکهیون بود... یعنی جسدش کجا میتونست باشه... پدر عوضیش چیو از همه مخفی کرده بود؟
بدتر از همه نمیدونست چه جوری باید این همه معما رو حل کنه... چرا سهون عوضی نبود که مشکلاتشو به دوش بکشه؟آرزو میکرد همین الان یکی پا رو دمش بزاره تا خودشو به بهترین وجه ممکن خالی کنه... سهون گزینه خوبی بود....ولی در اون لحظه سهونی وجود نداشت، کاش مثل گذشته بودو اذیتش میکرد،کاش بودو توی رابطه بهش سخت میگرفتو قدرتشو به رخ لوهان میکشید.
متاسفانه کوچه ای که ازش رد میشد زیادی خلوت بودو اصلا متوجه پسرای اونجا که روش زوم بودن نشد... طبق معمول کلاه هودیشو رو سرش گذاشته و سرش پایین بود که چند نفر جلوشو گرفتن:_اینجا رو... کجا با این عجله...
لوهان خواست برگرده که پسر دستشو گرفت:
_حالا کجا میری با ما خیلی خوش میگذره هااا
هوفی کشیدو چشماشو با حرص بست پاشو هرجا میزاشت یه مشت گیه حشری درست همون نقطه سبز میشدن،واقعا بخاطر خوش قیافه بودنش اتفاق میفتاد یا کائنات دست به دست هم داده بودن که سروکارش با یه عده گی باشه!!
_ولم کن کثافطط
_اوه اوه چقد عصبی
پسر نزدیکتر اومدو خواست به لوهان دست درازی کنه،مچ دست گرفتارش باعث میشد نتونه تکون بخوره و پسر لعنتی هرلحظه نزدیکتر میشد تا اینکه پسر سرجاش خشکش زد،لوهان متوجه نمیشد چرا همشون به پشت سرش خیره شدنو جرأت حرکت کردن ندارن تا اینکه همه افراد حاظر تو اون کوچه زانو زدنو سرشونو پایین آوردن،لوهان بیدرنگ برگشتو با دیدن سهون دقیقا پشت سرش چشماش گرد شد:
_تو...اینجا چیکار میکنی....وایسا ببینم...نکنه اینا....
_قبلا زیر دست خودم بودن
سهون به افرادش دستور داد که بلند شن:
_فک کردین دارین چه غلطی میکنین؟
_ق..قربان...ما نمیدونستیم این پسر کیه...
سهون کوله پشتی لوهانو گرفتو از توش یه خودکار درآورد:
ESTÁS LEYENDO
🔞گروگان Hostage🔞
Fanficسهون یکی از خطرناکترین رئیس باند مواد مخدر و چانیول همکارو مثل برادرش! اونا تو مسیری قدم برداشتن که دیگه راهی برای برگشت ندارن.... °°°°°°° _من یه پسر ۱۸ ساله تنها بودم... هیشکیو نداشتم،تنها کسایی که داشتم دردا و کینه هایی بود که بزرگ شدنو بزرگ شدن...