احساس میکرد روده بزرگش داره روده کوچیکشو قورت میده،ازوقتی به این خراب شده اومده بود، چیزی برای خوردن پیدا نکرده بود
_اون بیریخت که خوابه بهتره برم یه سرکی بکشم تو یخچالش
به سمت یخچال رفتو بازش کرد
_واووووو چقدر خوردنی دارههههه
_عه جدا؟
از ترس جیغ خفه ای کشید،عقب عقب رفتو محکم با یکی برخورد کرد.چانیول دقیقا پشت سرش ایستاده و مانع حرکت کردنش شده بود.برگشتو بهش خیره شد:
_چیزه...من فقط....
_فقط داشتی فضولی میکردی؟
_فقط گشنم بود
_میدونی سهون ازم چی خواسته؟
_س..سهون کیه؟اینو قبلانم شنیدم
_همونی که ازم خواسته بود لوهانو بدزدم
_خب؟
_ازم خواسته هرکی که شاهد ماجرا بوده رو سر به نیست کنم
_چ..چی؟میخوای بگی....
_میخوام بگم منتظر یه فرصتم که بکشمت پس حواستو جمع کن
پوزخند چانیول با پریدن رنگ بکهیون عمیقتر شد
_پس واسه اینکه منو بکشی کشوندیم اینجا
_اوهوم
چانیول با انگشت اشارش ضربه ای به پیشونی پسر روبه روش زدو از جلوی بکهیون کنار رفت
_ولی گفتی میاری دوستمو ببینم
_فراموشش کن من همچین چیزی نگفتم.. هه گفتم؟
بکهیون با حرص چشماشو بستو به سمت چانیول هجوم برد
_وایسا ببینم...
محکم یقه چانیولو گرفت
_فک کردی داری چی میگی؟؟اصلا شما کی هستین؟؟ با ما چه دشمنی دارین؟؟ هااان؟؟؟؟
چانیول نگاهی به دست بکهیون که یقشو گرفته بود انداختو بعد دست خودشو بلند کرد و خیره شد بهش
_چطوری دستات انقد کوچیکن؟؟
_چی؟
به خودش اومدو دست بکهیونو محکم ول کرد.نمیدونست چرا یهویی این فکر به سرش زده بود، آره صد درصد چندشش شده بود
_مطمعنی پسری؟
_یاااااا...خودت دخترررری
_شک کردم خب
_میخوای درش بیارم تا مطمعن شی پسرم؟
_آره
_چ..چی؟
بکهیون اونطوری گفته بود که چانیول دست از سرش برداره ولی برعکس جواب داده بود
_درش بیار
بکهیون عقب عقب رفت
_چته بابا...شوخی کردم
باهر قدمی که برمیداشت چانیول نزدیکتر میشد
_میخوای بگی شوخی کردی که پسری؟
_نهههه...منظورم اینه که شوخی کردم شلوارمو بکشم پایین
_ولی من جدی میگم
بکهیون با کاناپه برخورد کردو افتاد روش
حالا دیگه راه فراری نداشت چون چانیول جلوش ایستاده بود
_برو..عقب..
_بکشش پایین،ببین تا نبینمش دست از سرت برنمیدارم
چانیول میدونست اون پسره ولی با یکم اذیت کردنش حالش جا میومد.خم شدو دستای بکهیونو گرفت و بالاسرش برد
_ت..توروخدااااا
_جیغ نکش توله سگ
چان دستشو سمت شلوار بک بردو زیپشو باز کرد
_ولمممم کننننن
_اوووف التماس کن
_دست نزننننن
_بیشتررررر،بیشتر التماس کن...
با دیدن چشمای اشکی بکهیون دستش رو زیپ متوقف شد
_اوپس....باشه باشه،حوصله پاک کردن آب دماغتو ندارم...
_بزار برم
چانیول بهش خیره شد،به چشمای قرمزش به بینی سرخ شدش...احساس کرد یه چیزی ته دلش آب شد..نمیدونست چی ولی مطمعن بود که یه اتفاقی افتاد انگار یکی تو وجودش میخواست با بکهیون راه بیاد دقیقا برعکس خودش...
_برو تو یکی از اتاقا،برات پیتزا سفارش میدم
_نمیخوام
بکهیون اینو گفتو سریع از رو کاناپه پرید و سمت اتاق فرار کرد.چانیول به جای خالیش خیره شد
_این چه پیشنهاد مسخره ای بود؟؟به من چه بزا از گشنگی بمیره
البته که بعد نیم ساعت رفت تا پیتزای مارا دونارو تحویل بگیره:\
٭★٭★٭
_آیییییی توروخدا آرومتررر
_الان تموم میشه
_درد داره
سهون با کلافگی به واکنشای لوهان تو مدتی که دکتر شخصیش زخمشو ضدعفونی میکرد خیره شده بود.همه چیز لوهان براش عجیب بود، قیافش که خوشگلتر از هر فرشته ای بود،اینکه از هرچی میترسید و به همه چیز واکنش نشون میداد.قبلا به این چیزا توجه نمیکرد،برای خودشم عجیب بود
_خب دیگه تموم شد
دکتر نگاهی به سهون انداخت
_سابقه نداشت بزاری من کسیو جز خودت معاینه کنم اوه سهون
سهون خنده مصنوعی کرد
_فقط خواستم ریختو پاش نشه،دلیل دیگه ای نداره
خودشم ندونست این دلیل مسخره رو از کجاش درآورد.
_خب دیگه به هرحال من کارم تموم شد،آقای جوان لطفا به خودتون آسیب نرسونین شما هنوز سنتون کمه
لوهان نگاه پرتمسخری به سهون انداخت
_من حتی به خودم آسیب نزنمم یکی هست که بهم آسیب بزنه
دکتر از اتاق بیرون رفت.
_تیکه قشنگی بود
_آره دیگه من تو تیکه انداختن خیلی حرفه ای هستم
_منم تو بریدن زبون آدما خیلی حرفه ای هستم
لوهان دستشو رو دهنش گذاشت
_تازه دکتر زخممو بست
سهون جلو رفتو دست لوهانو گرفت
_تو به این میگی زخم؟؟هه اینکه فسقلی تر از خودته
_یاااا من فسقلی نیستم،خودتم فقط یکم ازم بلندتری
خودشم متوجه شد چه حرف مسخره ای زده
_حالا یکم بیشتر یا کمتر چه فرقی میکنه!!
سهون نیشخندی زد
_خ..خب دیگه میرم بخوابم
_همینجا میمونی
_چی؟
_حوصله ندارم دوباره جنازتو اینور اونور بکشم،احمقی باز خودتو زخمی میکنی
لوهان متقابلا نیشخندی روانه سهون کرد
_اوه...نگرانمی؟
سهون با تعجب سرشو بلند کرد
_چی میگی بچه،میگم حوصله ندارم خودتو زخ...
_تو که گفتی این زخم نیستو فسقلی تر از خودمه
_دیگه داری پرو میشی،زبونتو قیچی کنو بگیر بکوپ
_اونوقت کجا؟؟؟
سهون لوهانو محکم کوبوندش دیوار
_آییی
_طرز حرف زدنتو درست کن،یادت نره ممکنه نظرم در موردت عوض شه
_ب..ببخشید..من..منظوری نداشتم
_خوبه،من کار دارم میتونی امشبو رو تخت لعنتیم بخوابی،یادت باشه فقط امشببب
_با...باشه
زود از زیر دست سهون در رفتو خودشو انداخت روتخت و پتو رو تا سرش کشید.
دوست داشت....سهون این ترس لوهان از خودشو دوست داشت، برای بار آخر نگاهش کردو از اتاق بیرون رفت.
٭★٭★٭
VOCÊ ESTÁ LENDO
🔞گروگان Hostage🔞
Fanficسهون یکی از خطرناکترین رئیس باند مواد مخدر و چانیول همکارو مثل برادرش! اونا تو مسیری قدم برداشتن که دیگه راهی برای برگشت ندارن.... °°°°°°° _من یه پسر ۱۸ ساله تنها بودم... هیشکیو نداشتم،تنها کسایی که داشتم دردا و کینه هایی بود که بزرگ شدنو بزرگ شدن...