فصل دوم: part: 5

274 49 12
                                    

جونگ به آیرین که با وحشت بهش خیره شده بود پوزخند زد،لوهان از هر دوی اون آدما متنفر بود ولی برای پیش بردن کاراش مجبور بود تحمل کنه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

جونگ به آیرین که با وحشت بهش خیره شده بود پوزخند زد،لوهان از هر دوی اون آدما متنفر بود ولی برای پیش بردن کاراش مجبور بود تحمل کنه.

_سرهنگ جونگ شما دیوونه شدین؟؟ ازم میخواین با لوهان ازدواج کنم؟

_پسرم از تو خوشش اومده و همین برای من خیلی مهمه که اون به یه دختر علاقه مند شده

لوهان نیشخندی به قیاقه ترسیده آیرین زد:

_مشکلت چیه عزیزم؟ من قول میدم خوشبختت کنم

بعد پقی زد زیر خنده،آیرین به موهای خودش چنگ انداختو گفت:

_سرهنگ...با من این کارو نکن...اون از من بدش میاد...میخواد ازم انتقام بگیره...

_این موضوع اصلا مهم نیست

_برات مهم نیست که پسرت منو ببره و اذیت کنه

_نه...برام این مهمه که با کسی باشه که دلش میخواد.. و تو نمیتونی هیچ مخالفتی کنی

_برای چی نمیتونم؟

_چون زندگی کثیفتو به من مدیونی و اگه محافظای من نبودن خیلی وقته به دست اوه سهون عوضی کشته شده بودی!

لوهان بلند شدو به سمت آیرین رفت:

_بلند شو...باید بریم عزیزم

و محکم دست آیرینو گرفتو از اتاق بیرون رفت
.
.
.

_ولم کننن...منو کجا میبری

_خونه

_چی؟ خونه برای چی..

لوهان نیشخندی بهش زد:

_چون همین الان میخوام باهات بخوابم...میبینی که چقدر دوست دارم....اونقدر که نمیتونم صبر کنم... هه...

قبل اینکه آیرین بتونه اعتراضی بکنه سوار ماشینش کرد.

٭★٭★٭

لوهان محکم دستشو گرفته بود تا فرار نکنه، قدش فقط کمی از آیرین بلند بود ولی لاغر تر از اون بنظر میرسید. در خونه رو باز کردو داخل هلش داد و آیرین جلوی مبل و مقابل پاهای کسی رو زمین افتاد. این برق کفشای مردونه و شلواری که خط اتوش کاملا مشخص بود،ترس آشنایی تو وجودش زنده میکرد،عطر آشنایی که فقط مختص یه نفر بودو کسی اجازه نداشت از اون استفاده کنه همه چیزش به طرز وحشتناکی آشنا بنظر میومد،حتی جرأت نمیکرد نفس بکشه....مرد پاشو زیر چونه آیرین بردو مجبورش کرد سرشو بلند کنه و بهش نگاه کنه... لعنت که این کار هم برای آیرین آشنا بودو یاد رفتارای یکی مینداختش،آیرین با دیدن سهون دقیقا تو همون تیپو قیافه چشماش اشکی شدن،اون زنده بود و کوچکترین تغییری نکرده بود،پای سهون هنوزم زیر چونه آیرین بود،لوهان با حرص خودشو رو مبل رو به رویی انداخت...برای خودش متأسف بود که حتی پای سهون که چونه آیرینو لمس میکرد حسادتشو بیدار کرده بود، به صورتش خیره شد،اخم جذاب لعنتیش که کم مونده بود آیرینو به کشتن بده دیوونش میکرد، اون همه رفتارای لعنتی اون مردو میخواستو تشنشون بود،بعد گذشت چند سال هم از رفتارای خشنو سلطه گر اون مرد دل نکنده بود.

🔞گروگان Hostage🔞Where stories live. Discover now