《سه هفته بعد》
کای تو کافی شاپ قدیمی که توش کلی خاطره داشت نشسته و از شیشه به آدمایی که میومدنو میرفتن خیره شده بود.کافی شاپی که وقتی خیلی کم سنو سال بود با سهونو چانیول به اونجا میومدن تا شاید دردا و غماشونو برای چند دقیقه فراموش کنن،فنجان قهوشو بالا آوردو کمی ازش مزه کرد. فکرش پیش سهونو لوهان بود،چطور میتونست اون دوتا رو از هم جدا کنه و سهونو دوباره تو دره تاریکی که برای خودش درست کرده بود بندازه؟با این حال نمیتونست از قاتل خانوادش بگذره!مگه چیز خیلی زیادی میخواست؟اون فقط از دنیای کثیف خانواده ای که مثل یه پدر مادر واقعی بزرگش کرده بودنو میخواست شاید پدر سهون اشتباهات خیلی بزرگی مرتکب شده بود ولی برای اون یه پدر مهربون بود و اونو مثل سهون دوست داشت،سهون هنوزم مثل برادر کوچیکش بود،پسر شکننده ای که از یه روز به بعد تصمیم گرفته بود تغییر کنه دنیای بیرحم اونو به گرگ وحشی تبدیل کرده بود که چشماش همه رو به رنگ خون میدیدن و دنبال یه تلنگر برای تیکه پاره کردنشون بود.
_کیم جونگین
کای از تفکراتش بیرون کشیده شدو به چانیولی که داشت به سمتش میومد خیره شده:
_ترجیح میدم کای صدام کنی
_چرا گفتی بیام این خراب شده؟جایی بهتر از اینجا سراغ نداشتی؟
_شاید برای تو بد باشه ولی کلی خاطره داشتیم اینجا
_آره خاطرات کوفتی که نمیخوام هیچکدومو به یاد بیارم،حالا چیکارم داشتی؟
_سهون باید بدونه که لوهان کیه
_ولی ما میتونیم بهش نگیم و خودمون جونگو به درک بفرستیم
_اون باید خودش بدونه شاید نخواد پدر دوسپسرشو بکشه
_شوخی میکنی تو که سهونو میشناسی دیگه چرا همچین حرفی میزنی؟اون حتی ممکنه به لوهانم رحم نکنه!
_نه فک نکنم به لوهان صدمه ای بزنه اونطور که من دیدمو متوجه شدم دوسش داره....تو انگار..... نمیخوای سهون بفهمه!؟
چانیول سکوت کرد.آره اون نمیخواست سهون بفهمه چون اینجوری جون بکهیون هم به خطر میفتاد!
YOU ARE READING
🔞گروگان Hostage🔞
Fanfictionسهون یکی از خطرناکترین رئیس باند مواد مخدر و چانیول همکارو مثل برادرش! اونا تو مسیری قدم برداشتن که دیگه راهی برای برگشت ندارن.... °°°°°°° _من یه پسر ۱۸ ساله تنها بودم... هیشکیو نداشتم،تنها کسایی که داشتم دردا و کینه هایی بود که بزرگ شدنو بزرگ شدن...