هوا کاملا سرد شده بودو سوز سرما هر کسیو تحت تأثیر قرار میداد، زمستان سردو خشک بودنشو به رخ همه میکشید.
سهون چشماشو باز کرد، خوشحال بود که تو اون خونه بدون هیچ شومینه و وسایل گرمایشی سرما نخورده،از لوهان هم کاملا مطمعن بود،جوری که لباسای خودشو تنش کرده و اونو بین بازوهاش گرفته، سرما خوردنش یه چیز غیر طبیعی بود!
دستشو زیر سرش گذاشتو رو تخت نیم خیز شد.به نفس کشیدناش خیره شده بود....به چشمای بستش که بعضی وقتا تکون میخوردو نشون از این بود که کم کم داره بیدار میشه.... بلند شدو نشست و بعد یه خمیازه چشماشو با دستاش مالوند.
لوهان بعد کمی هوشیار شدن بدون اینکه چشماشو باز کنه دستشو دراز کرد تا از بودن سهون بعد اون خوابه وحشتناک اطمینان حاصل کنه ولی وقتی دستش به سهون نخورد سریع چشماشو باز کرد و بلند شدو نشست.با دیدن سهون که با ابروهای بالا رفته تماشاش میکنه سریع خودشو رو تخت سمتش کشیدو بغلش نشست و پاهاشو دور کمرش حلقه کرد، سرشو رو شونه سهون تنظیم کردو دوباره چشماشو بست. سهون دستشو پشت سر لوهان گذاشتو بینیشو به موهاش چسپوند:_چیزی نیست من اینجام
_فک کردم رفتی
_چرا همچین فکری کردی
_چون از تو که یبار ترکم کردی بعید نیست
سهون نچی کرد:
_قراره تا آخر عمرمون در مورد این موضوع بحث کنیم نه؟ یبار که گفتم دیگه ترکت نمیکنم
لوهان سرفه ای کردو بینی و لبشو بیشتر رو گردن سهون مالوند تا اول صبحی عطر تلخ ولی دلنشینشو استشمام کنه،سهون شونه های لوهانو گرفتو از خودش جداش کرد:
_اولا اول صبحی حوصله سکس ندارم پس انقدر به گردنم نزدیک نشو دوما.....
دستشو رو پیشونی لوهان گذاشت:
_چرا سرفه میکنی چرا تب داری؟؟
لوهان شونه هاشو بالا انداخت:
_تازه گلومم درد میکنه
سهون با پوکریت تمام بهش خیره شده بود:
_چیه خب من چیکار کنم
_همه لباسامو در آوردمو تن توی الف بچه کردم.... داشتی بین بازوهام از گرما کیف میکردی...
YOU ARE READING
🔞گروگان Hostage🔞
Fanfictionسهون یکی از خطرناکترین رئیس باند مواد مخدر و چانیول همکارو مثل برادرش! اونا تو مسیری قدم برداشتن که دیگه راهی برای برگشت ندارن.... °°°°°°° _من یه پسر ۱۸ ساله تنها بودم... هیشکیو نداشتم،تنها کسایی که داشتم دردا و کینه هایی بود که بزرگ شدنو بزرگ شدن...